30 آبان 93
وای که از هر چی عدد سی هست حالم بهم میخوره . تا الان 3 تا از بدترین شب های زندگیم توی 30 ام ماه اتفاق افتاده اولیش 30 فروردین 90 که شب زایمانم بود توی بیمارستان دومیش 30 تیر 92 که ملودی رو به علت اسهال و استفراغ بردیم بیمارستان همون بیمارستانی که دنیا اومده بود و یکیش هم 30 ابان 93 که همین امروز بود و کلی روزه بدی داشتیم . دیشب ساعت 10 شروع کردی بالا آوردن و تا ساعت 3 صبح بالا میاوردی . دیگه شبونه رسوندیمت بیمارستان . این ویروسی که اومده واقعاً خیلی شایع شده . جا نبود واسه سوزن انداختن همه هم بچه . توی قسمت اورژانس هر تختی یه بچه زیر سرم بود و مادر و پدرش هم در حال بالا و پایین پریدن . خلاصه دکتر گفت چون تازه شروع شده یه آمپول میزنیم اگه بالا نیاورد بعدش که هیچی وگرنه باید بره زیر سرم . امپول و زدن . بماند که چقدر گریه کردی و من داشتم میمردم . چون خودم هم تازه روز قبلش زیر سرم بودم به علت گرفتن همین ویروس . بعدش هم یه شیاف دادن و برات گذاشتم . چون از محیط بیمارستان خوشت نمیاد رفتیم و توی ماشین منتظر شدیم که ببینم اوضاعت چطور میشه داشت خوابت میبرد که یهو بالا آوردی و بدو بدو رفتیم داخل و برات سرم تجویز کردن . وای خدایا تموم بیمارستان و روی سرت گذاشته بودی . از هر طرف فقط صدای گریه بچه های کوچیک بو.د که میومد . خلاصه با هر بدبختی بود بهت سرم وصل کردیم ( این سومین باره که توی این سه سال و هفت ماه سرم وصل میکنی ) . کلی اشک ریختی و میخواستی آتل دستت و باز کنی اما خدا رو شکر که خوابت برد و تقریباً کل مدت 4 ساعت سرم و خواب بودی . اما وسطای کار لرز کردی اونم طوری که مثل بید میلرزیدی و دندونات بهم میخورد و دوتا پتو روت انداختیم اما باز میلرزیدی . پرستار گفت داره تب میکنه و تب سنج که گذاشت گفت 38 درجه است باید بره بالاتر تا براش دارو بزنم توی سرم . داشتم میمردم . سرم رو گذاشته بودم روی تنت شما میلرزیدی و منم از اشک میلرزیدم . تبت رسید به 39 و نیم که برات دارو تزریق کردن . کم کم لرزشت بهتر شد . میترسیدم مننژیت بگیری واقعاً مرگ و جلو چشمام دیدم . اما خداروشکر که کم کم اومد پایین تبت تا رسید به 38 و نیم که گفتن پتوش و آروم اروم بردارین تا تبش بیاد پایین ما هم کم کم پتو رو برداشتیم اما هنوز تب داشتی . باز تب و چک کردن و دیدیم باز شده 39 . گفتن پاشویه اش کنین . من و بابا همراه هم پاشوییت کردیم و خدا رو شکر تبت رسید به 38 و سرمت تموم شده بود اما دکتر گفت 100 سی سی دیگه سرم میزنم و توش داروی تب بر تا تبش بیاد پایین بعد مرخصش میکنم . توی این فاصله آب میوه بدید بخوره تا ببینیم بالا میاره یا نه . که خدا رو شکر بالا نیاوردی و تبت هم اومد به 37 رسید و کلا تبت از بین رفت . وای خیلی شب بدی بود . خیلی خیلی بد . میتونم بگم شاید بدترین شب عمرم . اما خداروشکر صبح که اومدیم خونه خوابیدی و 11 بیدار شدی . ناهار هم یکم برنج خوردی با گوجه سرخ کرده و ساعت 2 خوابیدی باز . من و بابا هم که غش کردیم . من خودم باز لرز داشتم دقیقا مثل شما دندونام بهم میخورد . اما الان خداروشکر همه چیز آرومه . شما خوبی منم بهترم . خدایا هیچ پدر و مادری و با دیدن درد بچه اش امتحان نکن . و بازم ممنون که فرشته منو حفظ کردی خدایا برای همه بزرگیت شکر هزاران بار شکر
بعدا نوشت :
مرسی از همه خاله های مهربون که چه به صورت اس ام اس و چه توی وبلاگ جویای حالمون بودین . خداروشکر امروز یعنی 2 اذر ملودی خیلی حالش خوب بود و اینم چند تا عکس از چند ساعت پیش .