ملودیملودی، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

المپیاد درون مدرسه ای 30 مهر 96

عزیزه مامان امروز به پیروی از هر یکشنبه که میرین باشگاه برای ورزشتون همزمان براتون المپیاد برگزار کرده بودن که مامان ها هم اگه دوست داشتن میتونستن شرکت کنن . من اودم اما با دو ساعت تاخیر و حدود نیم ساعت بودم اوجا . کلی بهت خوش میگذشت . کلی هم عکس نازززز ازت گرفتم . و وقتی میدیم که چقدر دوست دارن کلی خیالم راحت شد مخصوصا خاله لیلا و خانم معلمتون انقد بهت میرسیدن که باورم نمیشد اینهمه هواتو داشته باشن امیدوارم که شما هم درست انجام دادن درسات جبران زحمت هاشونو بکنی                     ...
30 مهر 1396

اولین تجربه حضور در تمرین موسیقی به همراه باباشی

نفسم بابا عیسی امروز تمرین موسیقی داشت بهش گفتم ملودی رو هم میبری گفت باشه . خلاصه حموم بردمت و خودم بردم رسوندمتون . اولش یکم ناراحت بودی که قرار نیست منم باشم و فک میکردی دکتری جایی هست اما تا رسیدی اتاقارو سرک کشیدی و تا ساز ها و میکروفن رو دیدی خیالت راحت شد ظاهرا هم خیلی بهت خوش گذشته حالا از این به بعد روزایی که تمرین داشته باشن و وقتش مناسب باشه قرار شد بابا ببره شمارو                   ...
27 مهر 1396

افتادن دندون دوم یا کشیدن

عزیزه دلم دندون دومت که تهران بودیم لق شده بود و با وجود اینکه دندون پشتیش در اومده بود نمی افتاد . منم دلم نمی اومد برات درش بیارم . خلاصه امروز با خوردن بلال هم نیافتاد . بعد از اینکه بابا سعید رو رسوندیم فرودگاه بردمت خونه بابا اسماعیل که یکم روحیه ات عوض بشه و ناراحت نشی از رفتن بابا . عمو امین هم بود و گفتم اره دندونش لقه و خیلی ناراحته بچه ام . گفت بیا ببینم . نشستی رو پاشو عمو طی یک عمل انتحاری دندونت و در اورد . خداااااا خیرش بده یه بار از دوشم برداشت یکم نق زدی اما خب با باج دادن حل شد و منو دادین کنتاکی میخوام . بنده هم اطاعت امر کردم و برات خریدم . اینم یه تجربه بامزه شد که دندونت و عمو امین کشید . دندونات ونگه داشتم برات .مرو...
24 مهر 1396

سفر دوروزه بابا سعید به بوشهر

عزیزه دلم شنبه شب یعنی 22 مهر بابا سعید اومد بوشهر و امشب هم یعنی 24 مهر برگشتن تهران . خیلی کم بود اما باز از هیچی بهتر بود .شب اول که از فرودگاه اومدیم اومدم و هر چی دنبال بابا گشتم نبود . گفتم خدایا کجا رفت ؟! تا دیدم صدای خنده میاد دیدم بلهههه بابا سعید اینجا تشریف دارن مردم از خنده رسما بابای شیطونمیییی اینم شیطنت بعدی که ظهر یکشنبه وقتی از مدرسه اومدی دمپایی بابا رو پوشیدی بابا هم دمپایی شمارو پوشیده بود نکته شلوارت ورزشیه چون ورزش دارین یکشنبه ها ناهار یکشنبه عدس پلو و سالاد شیرازی به درخواست بابا جونم نفسممممم میوه برای بابا جونم ناهار امروزمو...
24 مهر 1396

خونه قدیم .... خونه جدید

  عکسای بالا مال زمان های فندقیت هستش که یکسالت بوده دورت بگرم چقد تپل بودیییی . این خونه خب کوچیک شد و کنار رفت . چند روزی بود که میگفتی برام خونه بخر . منم گشتم و یه خونه مناسب سایز و سن الانت برات گرفتم که تا دو سه سال اینده که چه عرض کنم تا سن منم بشی برات مناسبه چون دیشب که شما خوابیدی از اونجایی که من کودک درونم خیلی شیطونه بساط چایی و جدولم و برم توی خونه شما و کلی کیف کردم مدیونی فک کنی به خاطر دل خودمم بود که خریدمش اینم خونه جدید قصر پرنسسه . داخلشم برات چیزی انداختم که گرم باشه زیرت سرامیک سرده و پا درد میگیری زبونم لال . همین باعث شد بیشتر محیط داخلش نرم و گرم و دنج بشه   ...
11 مهر 1396

روز اتش نشان 7 مهر

عزیزه دلم به مناسب روز اتش نشان گفته بوذن نقاشی ای بکشه هر کی دوست داره و بیاره مدرسه اینم نقاشی و کلاژ که با کمک هم درستش کردیم اینم کار بقیه دوستات و نقاشی شما هم کنارشون البته مال پایه های مختلف هستن           ...
7 مهر 1396

اول مهر 1396 مدرسه درخشان سال تحصیلی 97-96

نفسم خداروشکر که امسال هم به خوبی شروع شد و با اینکه ترس داشتم از عوض شدن محیط اما خداروشکر بدون هیچ مشکلی حتی بدو بدو رفتی سمت مدرسه و کلی خوشحال هستی از شروع شدن مدرسه و همچنان ذوق مشق نوشتن . خلاصه که عالی بود و خانم معلمتون هم راضی بودن ازت و همچنین خانم مدیرتون که میگفت مامانش چقدر دخترمون مودبه هر چی ازمون میخواست تا بهش میدادیم سریع میگفت ممنونم و تشکر میکرد . و من کلی به خودم بالیدم بخاطر اینکه شما انقد مودب هستی . جالبش اینه که خاله لیلا مدیرتون میگفت که زنگ تفریح دیدیم ملودی نیست و وقتی دنبالش گشتیم دیدیم رفته کلاس دوم نشسته و بهش گفتم ملودی اینجا چکار میکنی ؟ و شما گفتی اینجا خوش میگذره . فدای خودت و شیرین زبونی هات بشم من . میرم...
2 مهر 1396
1