ملودیملودی، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

خونه مادر بزرگه ....

واقعا زبونم قفله از صبح . امروز صبح رفتیم منطقه قدیمی که ما و مامان پوری اینا زندگی میکردیم محله بیست متری سنگ شیر کوچه شهید فخری . وقتی در خونه اقاجون به روم باز شد وپامو گذاشتم داخل انگار یه باد تندی خورد به صورتم . باد تندی از خاطراتی که یهو اومد توی وجوذم . یاد خاطراتی که توی بچگی داشتیم و هر ثانیه اش یدنیا بود . حیاطی که قبلا از در و دیوارش گل و درخت میریخت الان همه باغچه هاش خشککک بود . همه جا ریخته و داغون . همین طوری اشکام میومد . اما خوشحالم که رفتم اونجا و خوشحالم که توی خونه ای مامانت یدنیا خاطره داره قدم گذاشتی . شاید دیگه هیچ وقت این خونه رو نبینیم چون هر لحظه اگه کسی بخواد بیاد سمتش جهت کوبیدنش میاد . عکساشو میزارم که بدونی کج...
30 مرداد 1396

لق شدن دندون های شیری

  وای خدایاااااا باورم نمیشه داره دندونات میوفته اونم دوتا باهم . چند مدتی بود که هی میگفتی دندونم شکست . منم نگاه میکردم و هر بار که دست میزدم اصلا حس نمیکردم لق شدن و کاملا سفت به نظر میومدن . هر چند مدت یبار چک میکردم تا امشب که حس کردم دندونای پایینت از پشت دوتا چیز استخونی بر امده و تیز شده . به ناهید جون و بابا سعید گفتم گفتن ما چیزی حس نمیکنیم . خیلی نگران شدم چون من خودم توی بچگی مجبور شدم خیلی از دندون های شیریم و بکشم چون زیری هاش داشتن در می اومدن . نشستم نت گردی . و نگرانیم بیشتر شد . باز اومدم و دندونات و چک کردم و در کمال نا باوری دیدم که دوتا دندون های پایین لقه اونم تقریبا خیلییییی . اشکم در اومد . هم خوشحال ش...
20 مرداد 1396

اغاز سفر تابستونی 12 مرداد1396

نکته : همه مطالب سفر و توی همین پست مینویسم و برای همین تاریخ میزنم هر روزو عکس هارو  1396/05/12 سلااااام نفسه مامان . از دیروز یعنی 12 مرداد بالاخره سفر تابستونی ما شروع شد . دیشب ساعت هفت و نیم شب به مقصد تهران بلیط داشتیم  اما پرواز دو ساعت و ده دقیقه تاخیر داشت و برای همین توی فرودگاه معطل شدیم یه خورده اما خب شما از ذوق اینکه میخوای بیای پیش ناهید جون و بابا سعید کلی خوشحال بودی      از باباشی خداحافظی کردیم و رفتیم سالن خروجی و از اونجایی که هوا وحشتناک بود تغییر دکوراسیون دادیم  من فدای لبخندت . از طرفی هم مادر و دختری دیشب تیپ جین بو...
13 مرداد 1396

7 مرداد یک اتفاق ناگهانی که کل راهمون و عوض کرد

عزیزم طی یک اتفاق یهویی تصمیم بر این شد که مدرسمون رو عوض کنیم . این در صورتی بود که حتی لباس فرمت هم اماده بود و فقط باید میرفتیم بگیریمش . اینطوری شد که کلاس های فوق برنامت هم کنسل شد و موکول شد حالا یا برای بعد یا کلا کنسل . البته ریاضی که تموم شده بود و فارسی هم اخراش بود . مهم اینه بیس کارو یاد گرفتی تا جایی که بتونمم خودم تا پایان تابستون باهات کار میکنم مباحث رو . هیچی دیگه رفتیم مدرسه سابق و پرونده رو گرفتیم . و خداحافظی کردیم 6 مرداد ساعت یازده صبح رفتیم و مدرسه جدید رو دیدیم تعریفشون رو شنیده بودم چون پارسال فاطمه دختر عمه انیس هم اونجا درس میخوند . رفتیم و دیدیم و فرم هم پر کردیم و شنبه صبح ساعت 8 و نیم رفتیم پروندت و ...
9 مرداد 1396

6 مرداد کنسرت رضا صادقی

عزیزم روز جمعه  6 مرداد  کنسرت رضا صادقی بود و بابا کرمان  بود اما بهم خبر داد که براتون بلیط گرفتم برای کنسرت و وااقعا خوشحال شدم چون این خواننده رو خیلی دوست دارم . از اونجایی که باباشی شباهت ظاهری زیادی بهشون داره گفتی اومدیم کنسرت بابا عیسی . من فدات بشم . همه چیز عالی بود و حسابی خوش گذشت . شما هم از اولش دستات بالا بود و بزور مینشوندمت چون ردیف اول بودیم کاملا توی چشم بودی و میترسیدم که تذکر بدن بهمون یا بیرونمون کنن   ...
9 مرداد 1396

5 مرداد تولد ویهان جون

عشقم 5 تیر خاله فاطمه برای ویهان جون تولد گرفته بود البته تولد اصلیش 30 تیره که چون ویهان جون کمی کسالت داشت جشن و با تاخیر گرفتن براش . مثل همیشه همه چیز عالی و واقعا بهمون خوش گذشت     ویهان جون تولدت مبارک عشقه خاله شام     ...
9 مرداد 1396

بهترین حس دنیا

تا الان خیلی ها این حرف و بهم زدن و از طرف خیلی ها با رفتارشون این حس رو درک کردم اما واقعا میتونم بگم این جز بهترین هاش بود واقعا . حس اینکه انقدر بزرگ شدی که سواد دار شدی و حس اینکه دوسم داری و حس اینکه قدرم و میدونی از خانم زمانی که اینهمه برات زحمت کشیدن تا بتونی خوندن و نوشتن رو یاد بگیری و کادر دلسوز مدرستون خانم زنگویی و خاله مهسای مهربون هم تشکر ویژه دارم که تا امروز دوشادوش توی همه مراحل کنارمون بودن تا همچین روزهایی رو ببینم ...
5 مرداد 1396
1