عشق مامان یه 8 روزی مهمون داشتیم و کسی نبودن جز بابا سعید و ناهید جون . حسابی به ما که خوش گذشت از بودن کنارشون . ترجیح دادم این چند روز فقط کنارشون باشم و نت نمی اومدم زیاد واسه همین ننوشتم . البته اتافاق خاصی هم نیوفتاد و فقط خوش گذرونی کردیم باهم . شما هم که حسابی بلبل شدی و یه سره دلشون و میبردی و چپ میرفتی راست میومد میگفتی ناهید جون ، بابا سعید . خلاصه هر چی این چند وقت حسرت به دله صدات بودیم حسابی از دلمون در اوردی با اون صدای قشنگت . برای اینکه بیشتر خوش بگذرونی کل هفته قبل و از مدرسه واسه ات مرخصی گرفتم و تمام تکالیف کل هفته رو اوردم خونه تا توی خونه انجام بدی و عقب نمونی از دوستات و اینطوری بود که تمام وقت کنار هم بودیم و لذ...