ملودی و سلطان جنگل
سلطان جنگل شیر درنده از اون می ترسن گرگ و پرنده این شیر جنگل مامانش می خواد دوباره قسمت نظرات رو باز بزاره چون دلش برای خاله جونی هاش تنگ شده تقصیر برگ ها نیست ادم ها همینند نفس میدهی ، لهت میکنند ! ...
نویسنده :
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
14:52
بهاری که خزون شد
عزیز مامان این پست یکم طولانیه اما واقعا حال و هوام نیاز داره که بنویسم و خودم و خالی کنم.توی خانواده پدری من ( مامی نسیم) 11 تا نوه هستیم یا بهتره بگم بودیم . بهاره اولین نوه بود ( دختر عمو مجیدم) .و 8 تامون متولد مشهد هستیم از این 11 تا . بهاره مدتی بود که سیتیزن آمریکا بود و ایران نبود تا پارسال عید 92 که اومد برای تعطیلات تهران خونشون . همون زمان همه اش روده و معدش مشکل داشت و ازمایش و عمل های مختلف روش انجام شد از طرفی چون باباش (عمو مجیدم) پزشک هست خیلی بهش رسیدگی میکرد و ما توی عروسی دایی حامد دیدیمش بهاره رو . خیلی لاغر و رنجور شده بود و اون زمان تازه بخیه هاش خوب شده بود . گذشت و سه ماه بعدش یعنی شهریور ماه باید بر میگشت امریک...
نویسنده :
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
16:19
دلخوشی ها کم نیست ........
عشقم از خدا ممنونم که تو هستی چون توی اوج مشکلات هم که باشه با دیدن تو و کارای شیرینت نمیشه خنده به لب آدم نشینه . انقدر که اینروزا عشقت و نثارمون میکنی و کارایی انجام میدی که نه از یک نینی بر میاد و نه یه آدم بالغ اون کارو این طوری انجام میده و همین باعث خوشمزه تر شدن اون کار میشه . همه اش در حال تقلید هستی اینروزا و تا من یه کاری میکنم سری کپی برداری میکنی و دقیقا یاد خودم میوفتم که البته از شما خیلی بزرگتر بودم وقتی از دیگران تقلید میکردم . جدیدا سعی داری با رفتارت بهمون بفهمونی من دیگه اون فسقلی سابق نیستم و خودم میتونم برای خودم هر کاری دلم خواست بکنم . و تا دعوات کنم و بگم این کارو نکن چشمات و برام گر...
نویسنده :
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
12:56
ملودی مامان میشود♥♥♥♥♥♥
عمرم چند روزه که دیگه عروسک های دم دستیت راضیت نمیکنه و بهونه عروسک های بالای کمدت و میکردی . اون عروسک ها هم اکثرا مال بچگی های خودمه و حیفم میومد به این زودیا بدمشون دستتو میترسیدم خرابشون کنی .خلاصه هر روز یکی یکی می خواستی و من اول ممانعت میکردم اما از بس نق نق میکردی میدادم بهت . انصافا با خود عروسک ها هم زیاد کار نداری اما موهاشونو داغون میکنی که اصلی ترین وخوشگل ترین جاشه . امروز نوبت رسید به اخرین وخوشگل ترینشون که حتی خودم حیفم اومده بود باهاش بازی کنم هر کاری کردم از سرت بیوفته بازم پافشاری کردی و در آخر من تسلیم شدم تا الان که سالمه و گفتم ازش عکس بزارم که اگه نابود شد لا اقل به یادگار عکسش و داشته باشم . با مزه کلی حس ماما...
نویسنده :
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
15:20
اینروزا ملودی دوست داره نینی باشه
عشقم اینروزا بیشتر اوقات شبا میریم خونه بابا اسماعیل و با نینی عمه جون کلی بازی میکنیم . البته شما به خود نینی زیاد کاری نداری فقط وقتایی که بیدارهخ و تکون میخوره ریسه میری از خنده و فکر میکنی عروسکه که داره حرکت میکنه . اما تا دلت بخواد با وسایلش کار داری . اگه کسی حواسش نباشه و یه گوشه شیشه شیر ببینی میخوای بخوریتش . با اینکه وقتی بچه بودی اصلا پستونک نمیخوردی اما الان عاشق پستونکی . یدونه از پستونک هایی که نو بود و عمه داد بهت تا بازی کنی . از بس که سر پستونک و جویدی کلا تیکه تیکه شده بود و اون شب پستونک به دست رفتی توی تخت و من الان بعد چند روز هنوز تیکه هاش و پیدا نکردم .حتی به تخت نینی هم رحم نمیکنی تا میاریمش بیرون تند میری داخلش و م...
نویسنده :
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
14:17
دختر بودن ♥♥♥♥♥♥
مرا دختر خانوم مینامند مضمونی که جذابیتش نفسگیر است… دنیای دخترانه من نه با شمع و عروسک معنا پیدا میکند و نه با اشک و افسون. اما تمام اینها را هم در برمیگیرد… من نه ضعیفم و نه ناتوان، چرا که خداوند مرا بدون خشونت و زورِ بازو میپسندد. اشک ریختن قدرت من نیست، قدرت روح من است… اشک نمیریزم تا توجهی را به خواستهام جلب کنم با اشکم روحم را میشویم. خانه بی من سرد و ساکت است چرا که شور و هیجان زندگی با صدای بلند حرف زدن، و موسیقی گوش دادن، نیست… زندگی ترنم لالاییِ آرامش بخشی را میطلبد که خدا در جادوی صدای من نهفته است. من تنها با ازدواج کردن و مادر شدن ...
نویسنده :
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
12:30