ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

29 خرداد ـ عروسی

عشقم دیشب عروسی دعوت بودیم. عروسی پسر پسر عمه بابا عیسی با دختر دختر عمه بابا عیسی. تقریباً اولین عروسی ای بود که کلاً نق نزدی و گریه نمیکردی و میرفتی یکم اینور اونور . واقعاً هم دختر خوبی بودی و من یکم خودم زیادی حساسم حتی روی اینکه از دست کسی چیزی نخوری هم حساسم که میدونم این حساسیت بیش از حده اما خب دست خودم نیست . در کل خیلی خوش گذشت و چون تالار هم توی مرکز شهر بود خب خیلی بهتر بود جهت رفتن و برگشتنمون . وسطای مراسم لباست و عوض کردم چون بدو بدو میکردی و گرمت میشد و باید موهات و میبستم . برای همین لباس راحت تری تنت کردم تا بیشتر بهت خوش بگذره . نکته جالبش اینه تا پیراهن تنت بود خیلی خانوم نشسته بودی کلاً فکر کنم م...
30 خرداد 1393

پایان 38ماهگی ........... ورود به 39ماهگی

عشقه یکی یدونه من ورودت به ماهگی مبارک عمره من الان دو روزه که مدت طولانی میزارمت مهد دوباره و خداروشکر گریه نمیکنی و خیلی بهت خوش میگذره اینطور که معلومه منم برای خودم رفته بودم امروز خونه عموی بابا عیسی و کلی بهم خوش گذشت . اینم ملودی قبل رفتن به مهد و اینم ملودی بعد از اومدن از مهد چشمانت را برای زندگی می خواهم اسمت را برای دلخوشی می خوانم دلت را برای عاشقی می خواهم صدایت را برای شادابی می شنوم دستت را برای نوازش می خواهم پایت را برای همراهی می خواهم عطرت را برای مستی می بویم خیالت را برای پرواز می خواهم خودت را نیز برای پرستش میخواهم ...
28 خرداد 1393

بهترین انتخاب اسم

واقعا فکر نکنم چیزی بهتر از ملودی میشد گذاشت اسمت رو نفسه من . یه ریز مشغول آواز خوندنی و یه ژست هایی هم میگیری که واقعا دهن همه وا میمونه همچینم قر میدی باهاش مثل خواننده های حرفه ای . هر چی دم دستت میاد به عنوان میکروفن استفادش میکنی منظورم از هر چیزی واقعا چیزایی که حتی نمیشه تصور کرد مثلا همین دیشب با قوطی قرص ویتامین سی  هم داشتی خوانندگی میکردی .علاقت به وسایل موسیقی زیاده مخصوصاً ارگت که جدیدا حتی دراز کش هم که هستی باز مینوازی واسه خودت . تا متوجه دوربین شدی بلند شدی بلاچه   ...
26 خرداد 1393

پیوند اعضای حیوان به انسان ..... چرا که نه !

اگه دکتر متخصص ملودی باشه چرا که نه ؟ چرا نمیشه پیوند انجام داد ؟ میشه خوبم میشه . مواد لازم برای عمل پیوند اعضای حیوان به انسان : یک عدد مامان یک عدد قورباغه که بشه زنده زنده قطع عضو بشه اونم به صورت ظالمانه یک دکتر خوشگل مثل ملودی مراحل عمل به همراه عکس این همون قورباغه که گفتم . چشماش و در میاریم و میزارم روی میز کارمون اینم میز کارمون بهتره روی میزمون عکسی باشه که بشه عضو رو روش قرار داد و اما بیمار که همون یک عدد مامانه بعد از پیوند موفقیت آمیز چشم مامان به دل خوش از چشمات استفاده کنی . عمل به این مهمی اونم مجانی تازه توی خونه دیگه چی میخوای از خدا ؟   ...
23 خرداد 1393

مامان فدای خودت و اون سلیقه ات

جونم برات بگه که خداروشکر چشمت نزنم بد غذا نیستی اما خب یسری عادت غذاییی هم داری . عاشق اینی که کنار غذات مخلفات زیادی باشه و اگه غذا ساده باشه و بدون اب و رنگ زیاد نمیخوری . از غذا های آبکی متنفری و حتی حاضر نمیشی توی دهن ببری قاشق رو حالا هر چی باشه ، سوپ ، اش و خورشت . اگه حتی اب مرغ بریزم روی برنجت نمیخوری . از طرفی به برنج هم زیاد علاقه نداری و مثلا اگه باقالی پلو با مرغ باشه اول مرغاش و میخوری بعد باقالی هاش و بعد برنج هاش که میمونه شاید فقط دوتا قاشق . اما بر عکس هر مدل خوراک که باشه با جون و دل میخوری . مرغ ، ماهی سرخ کرده و میگو که عاشقشی اما گوشت قرمز و نمیخوری که بعضی وقتا با سویا برات قاطی میکنم تا یکم بخوری . عاشق پودر سوخاری ه...
22 خرداد 1393

برات شعر سرودن ملودی ...........

عشقه من امروز که اومدم تا کامنت هایی رو که دوستان فرستادن و بخونم و جواب بدم دیدم یکی از دوستان به نام شاعر گمنام که خودشون گفتن اولین باره اومدن به وبت و با دیدن اسمت برات شعر سرودن خیلی خوشحال شدم و اون شعر و برات میزارم تا یادگار بمونه اینم اولین شعری که برات سروده شده ، اونم توسط یک دوست مجازی . ملودی این نوای دلنشین است صدای دل که نه ، بر جان نشین است به لطف این نوای دلنشین است که زین پس این زمینم ، بهشت بهترین است   ...
22 خرداد 1393

فرشته ای به نام مادر

شاید این متن خیلی تکراری باشه اما من با هر بار خوندنش مو به تنم سیخ میشه و واقعا حس غرور میکنم . میدونم ممکنه بعدا ها ملودی نتونه این متن و ببینه برای همین براش میزارمش تا بدونه که جایگاه یک دختر یا زن یا مادر چقدر بالاست .   گفتگوی کودک با خدا قبل از تولد کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد.....اما کودک هنوز مطمئن نبود می خواهد برود یا نه. اما اینجا در بهش...
21 خرداد 1393

اینروزای ما ............

عشقم میتونم بگم هفته ای که گذشت یکی از بهترین هفته های توی کل زندگیم بود بابا سعید که جمعه اومد پیشمون و تا چهار شنبه بود و حسابی از دلتنگی در اومدیم . خاله محبوبه هم از شیراز شب یک شنبه اومد پیشمون و همین الان که دارم برات مینویسم رفته ترمینال که برگرده شیراز . واقعا بهمون خوش گذشت تا دیر وقت شبا خنده و تعریف از خاطرات قبل و روزا هم که کلی باز تعریف های جا مونده از اینطرف و اون طرف و عصرا هم تا دیر وقت بیرون و بازار و کنار دریا . به ما که خیلی خوش گذشت امیدوارم به اونم خوش گذشته باشه . هنوز یک ربع نشده جاش خیلی خالیه و من دلم تنگ شده امروز صبح هم رفتیم ساحل ریشهر و کلی خوش گذشت و خاله هم چند تا عکس ازت گرفت که میزارم برات . نکته جالبش این...
16 خرداد 1393

دمپایی

یادمه ناهید جون تعریف میکرد که وقتی بچه بودن دم عید که آقاجون براشون کفش نو میخریده با خواهرش کفشاشون و شبا میزاشتن بالای سرشون از خوشحالی . کلی همیشه میخندیدیم باهم به این خاطرات . حالا دیشب بعد 50 سال دارم میبینم دوباره زمانه عوض شده و بچه ها هنوزم این کارارو میکنن . دیروز برای دخملی یدونه دمپایی نو گرفتم برای تو خونه اش و دیشب که وقت لالا کردن از پاش در آوردم گذاشتم پایین تختش . اما صبح که رفتم از تخت بیارمش دیدم یدونه اش توی بغلشه و یدونه اش هم از اونور تخت افتاده پایین . کلی خندیدم و یاد خاطرات ناهید جون افتادم . اینم دمپایی مذکور امروز صبح بابا سعید اومده بوشهر و چند روزی پیشمون میمونن . صبح که بیدار شدی و دیدیشون خیل...
9 خرداد 1393

روزهایی به شیرینی عسل

اینروزا خداروشکر همه چیز آرومه و زندگی به نقطه آسایش رسیده و گوش شیطون کر همه چیز به کاممون شیرین شده . با وجود ملودی هم این شیرینی صد چندان میشه .با پیشرفتاش و بزرگ شدناش حسابی غافلگیرم میکنه و سرمست غرور میشم که مادر همچین فرشته ای هستم و امیدوارم خدا همه رو لایق این حس بدونه .حالا میگم از اینروزا و شیرینیش تا بدونی که مزه عسل یعنی چی همیشه پای مامانم و آغوشش که بروم باز میشد بهترین جای عالم بود و البته آغوش بابا سعید هم همینطور . اما اینروزا یک آغوش دیگه هم هست که بروم باز میشه و وقتی میرم توی آغوشش با یه بوس صدادار لذتش هزار برابر میشه و دو تا پای کوچولو که عاشقه وقتی که بشینه و من روش سرم و بزارم و اونم با خیال راحت دست توی موهام...
8 خرداد 1393