ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 8 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

کفشدوزک کوچولوی مامانش

کلمات جدید نفس مامان تیش تیش = کشمش بولو = برو نلو = نرو   وای که کلمه برو ونرو دیشب خیلی جالب بود . اکثرا عادت داری کنار دریا میبرمت و سوار این اسباب بازی های موزیکالت میکنم . از در خونه هی میگفتی بولو بولو و جالب تا به نزدیک محدوده اسباب بازی رسیدیم میگفتی نلو نلو         ...
18 آبان 1392

چند تا خرید کوچولو برای زمستون

عزیزه دلم ناهید جون این دفعه که بوشهر بود برات اون شلوار لی خوشگل و آورد و گفت که رنگ بندی داره و منم بهش گفتم دو رنگ دیگش و برات بگیرن و یه دونه هم پالتو برای زمستونت بگیرن . چون لباسات و خوب نگه میداری و خیلی هاشون از پارسال هنوز سایزته زیاد امسال برات از این مدل چیزا نمیخرم چون قبلی ها واقعا سالمه و حیف و میل زیادیه خرید دوبارشون . اما انقده از این دو رنگ شلواره خوشم اومد و دیدم که نه تنها الان بلکه همیشه میتونی بپوشیشون گفتم که ناهید جون چند تا دیگه هم برات بفرستن که حتما عکس اونا هم وقتی به دستم برسن میزارم برات . خیلی توی پات قشنگ وامیستن من که عاشقشون شدم .       انشا الله به شادی بپوشی عزیزم و ...
18 آبان 1392

داستان یک خرس روشن دل

چند روزی بود صبح ک بلند میشدم و میومدم از توی تخت بیارمت پایین با کوهی از پشم شیشه که پایین تختت ریخته بود مواجه میشدم . اما هر کدوم از عروسکای توی تختت و وارسی میکردم اثری از پارگی نمیدیدم . تا اینکه اون روز دیگه متوجه شدم کدومشون دلیلش هم این بود که انگشتت توی سوراخ چشم این خرس بیچاره گیر کرده بود . چشماش و خیلی وقت پیش درآورده بودی و دوخته بودمش . اما دیگه دلم به حالش سوخت و روش یه عمل زیبایی انجام دادم و دوتا چشم براش گذاشتم     البته چشماش مثل چشمای کلاه قرمزی دو رنگه و تابه تاست . خخخخخخخخ . ولی خب از کور بودن و هر روز انگشت توی چشم رفتن بهتره   ...
18 آبان 1392

...............

بعضی از خوراکی ها رو همیشه میخوریم و واقعاً خوشمزه هستن . اما خب بعضی از همین خوراکی ها که میگم توی یه جاهای خاص و زمان های خاص بیشتر به دل میچسبن . مثل شعله زرد یا حلوا و انواع خرما . توی ماه محرم و ماه رمضون بیشتر از خوردنشون میشه لذت برد و انگار که مال همین ایام هستن . من کلا زیاد خرما خور نیستم اما انواع خوراکی های با خرما رو خیلی دوست دارم درست کنم . امروزم دیدم چون ماه محرمه میچسبه که از این مدل کارا بکنم و این بود که حلوا خرمایی درست کردم و گل دخملی هم کلی کمک کرد البته در خوردن خرما های هسته گیری شده . خلاصه که این روزا میچسبه از این کارا توی خونه انجام بدی .     اینم حلوا خرمایی مامان ساز پوشیده شده با پو...
14 آبان 1392

دخمله مودب مامان

خیلی برام جالبه شاید سر جمع 20 تا کلمه نمیگی اما خیلی هاش کلمات مودبانه است . کلا به یادگیری این مدل کلمات بیشتر علاقه نشون میدی . نمونه این کلمات : ماما میسی = مامان مرسی خوش اونی = خوش اومدی بوفا = بفرما فدات بشم من الهی که این همه مودبی نفسه مامان                          ...
15 آبان 1392

ایام محرم ........... سومین محرم گل دخملی

      ملودی محرم 90     ملودی محرم91   يه جائيه تو دنيا همه براش مي ميرن   تموم حاجتا رو همه ازش مي گيرن   بين دو نهر آبه ، يه سرزمين خشکه   شميم باغ و لاله اش خوشبو ز عط مُشکه   شباي جمعه زهرا زائر اين زمينه   سينه زن حسينه ، يل ام البنينه       ...
13 آبان 1392

باز باران با ترانه می خورد بر بام خانه

    و ای خدا جونم مرسی باز رحمتت و نشون دادی و بارون میاد اونم از نوع سیل آسا . از ساعت 3 نیمه شب تا همین الان یه ریز داره بارون میاد و همه جا تر و تمیز شده . صبح بیرون کار داشتم و واقعا از این همه بارون و تمیزی همه جا روحم شاد شد . هوا هم دیگه حرف نداره بهاره بهار . این روزا خلی حالم خوبه . حاله تو هم خوبه نفسه مامان . مهربون شدی از همیشه مهربون تر . دائما دستت و دور گردن و من و بابا حلقه میکنی و میبوسیمون و در گوشمون میگی دوستت دارم . وای که فدات بشه مامان که این همه خوردنی هستی . یه کلمه جدید هم که میگی اینه که میگی مینا . حالا من باید بیایم پرتقال فروش را . این مینا کی میتونه باشه . دیروز صبح هم او...
12 آبان 1392

وای که این روزا همه اش روزای خاطراته

پنج آبان سالگرد عقدمون بود امروز هم حنابندونمون بود . یادمه دقیقا اون سالم بارون میومد. و امروز صبح طرفای ساعت 5 باز بارون اومد و یاد اون وقتا افتادم . البته بارون اون زمان باعث شد که مریض بشم و شب عروسی اصلا نفهمم چی به چی شد و همه اش بی حال بودم . فردا هم که یعنی 7 آبان سالگرد عروسیمونه . سالگرد اول عروسیمون گل دخملی داخل شکمم بود و دو ماهش بود . این عکس ملودیه توی سالگرد دوم     و عکس ملودی توی سالگرد سوم     فدات بشم که این همه فندق بودی نفسه مامان و عکسای ملودی توی سال چهارم البته بیاین ادامه مطلب       فدای اون لبات که ماهی میشی ...
6 آبان 1392

چهارمین سالگرد عقد مامان و بابا

  ♥ چهار سال گذشت و وارد سال پنجم شدیم♥     و حالا عکسای گل دخملیمون ..........     فدای اون لبات بشم من عسله مامان   بقیه عکسا ادامه مطلب ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥       فدای رنگ موهات مثل طلا میمونه( خب طلای قهوه ای هم داریم )       ...
5 آبان 1392

کارهای جدید

این روزا خیلی بزرگ شدی و از حرکاتت کاملا معلومه   اول از همه خوشحالم که هر کی میشنوه میخوایم بریم خونشون واقعا خوشحال میشه نه اینکه عذا بگیره که بچه داره میره خونه اش و همه کلی ازت تعریف میکنن و منم کلی بال در میارم . خدایا شکرت . البته باید انصافا بگم که خودت خیلی بچه خوب و معقولی هستی     تا همین 2 هفته پیش فقط از پله بالا میومدی اما چون یکبار از یه دونه پله خونه ناهید جون اینا افتاده بودی ، از پایین اومدن میترسیدی . اما الان دیگه هم بالا میری و هم پایین میای و منم از بغل کردنت راهت شدم . در ضمن تا همین 2 روز پیش باید برای اومدن بالا از پله ها دستت و میگرفتم اما الان دیگه خودت تند تند دستت و از دیوار...
3 آبان 1392