ملودیملودی، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

برنامه هر روزه

عزیزم الان حدود دو هفته است هر روز یه برنامه خاص و انجام میدیم . از خواب که بلند میشی مثل همیشه حموم یه عصرونه یا بستنی یا میوه میخوری بعذ آماده میشیم برای بیرون کنار دریا حدود نیم ساعت چمن بازی میکنی نیم ساعت هم یا با من یا با ، باباشی پیاده روی میکنی یه دور با ماشین توی خیابونا میچرخونیمت بعدش هم اکثر روزا خونه بابا اسماعیل تا ساعت 11 شب بعدش هم خونه شما لالا میکنی و منم درس میخونم بابا هم به کارای خودش میرسه     بقیه عکسا ادامه مطلب .......................     اداهای مختلف توی شیشه های در ورودی که شبا میشه مثل آینه و شما هم که کلی خود شیفته   ...
27 مهر 1392

عید قربان مبارک

  خدایا قسمت میدهم هر لحظه کمکم کنی نا نفسم را به قربانگاه درگاهت عرضه کنم و تو قربانی شدن و نلرزیدن و نغلزیدن را عنایت فرما عید قربان مبارک           اینم عیدی من و بابا به دخمل یکی یه دونمون                   ...
24 مهر 1392

دوشنبه 22 مهر

عزیز دلم صبح دوشنبه ساعت 7 بابا سعید ناهید جون برگشتن تهران و حسابی جاشون خالیه اما چون صبح قبل بیدار شدنت رفتن یه جورایی متوجه نبودشون نشدی . این روزا همه اش خودت با خودت بازی میکنی و منم حسابی گرفتار درس خوندنم و عصرا هم با هم میریم بیرون و از هوا لذت میبریم . راستی یه سوغاتی دیگه ناهید جون و برات عکسش و میزارم . البته تزئینات روش کار دسته منه و بافتش مال ناهید جون.   ...
24 مهر 1392

20 و 21 مهر

عزیزه دله مامان شنبه با ناهید جون رفتیم یکم بازار و کلی هم پیاده روی کردیم و گشتیم و هوا هم که عالی بود بهاره بهار . رفتیم بستنی خوردیم و خیلی برام جالب بود تا وارد شدیم بر عکس همیشه که بدو بدو میکردی مثل دخمل خانوما رفتی و از صندلی کشیدی بالا و نشستی .اون موقع بود که کلی ذوق زده شدم از این همه خانم بودنت . فالوده بستنی و نوش جان کردیم و راهی شدیم به سمت ماشین و ناهید جون وگذاشتیم خونه دایی حامد چون شب شام اونجا بودن . این چند روز هم به خاطر وجود ناهید جون و بابا سعید شبا ساعت 12 لالا میکردی و تایمت ریخته بود بهم که منم بهت گیر ندادم تا حسابی چند روز خوش بگذرونی و شما هم حسابی باهاشون بازی میکردی و دلبری .     &n...
22 مهر 1392

19 مهر 92

فدای اون چشمات بشم ، دیروز عصری به همراه بابا سعید و ناهید جون رفتیم نمایشگاه لوازم خونگی . شما هم اونجا کلی بدو بدو کردی و بابا سعید همه اش مواظب شما بود تا من و ناهید جون بتونیم راحت بچرخیم . و حسابی بهمون خوش گذشت . از اونجا هم رفتیم کنار دریا و از بس شلوغ بود که بزور جای پارک پیدا کردیم و کلی پباده روی کردیم و باز سوار شدیم به دنبال جایی که چمن داشته باشه . چون عاشق چمن کندن هستی . حدود یک ساعتم با چمن بازی سرگرم بودی و حدودای 9 و نیم بود که اومدیم خونه . مدت ها بود که من این همه پیاده روی نکرده بودم و تا شب همه اش بیحال و بی جون بودم انگار که یکی با چوب کتکم زده باشه ، همه بدنم درد میکرد . اما وقت خوابیدن نبود چون شما که رفتی بخوابی تاز...
20 مهر 1392

18 مهر

امروز صبح ناهید جون و بابا سعید اومدن بوشهر و حسابی خوشحالمون کردن هرچند چند روز بیشتر نمیمونن اما همینم عالیه . صبح که از خواب بلند شدی و دیدیتشون کلی ذوق کردی و خودت و مثل گربه لوسا میمالیدی بهشون . فدات بشم که میدونی خیلی دوست دارن و خودت لوس میکنی . کلی هم سوغاتی های خوشمزه از مربا گرفته تا انواع آلوچه و لواشک و شیرینی برامون آوردن و مثل همیشه شرمندمون کردن . کلی هم باز سوغاتی های خوشگل برای شما آوردن .           ممنونم مامان و بابای خوبم . . واسه ناهار آبگوشت درست و کردم و جاتون خالی حسابی چسبید و به بابا سعید گفته بودم برام کتاب بیاره و از ظهر شروع کردم خوندن رو به امید خ...
18 مهر 1392

روز کودک

      ♥ عشقه مامان روزت مبارک ♥         کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود، ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم ، ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم                                           روز کودک مبارک   &n...
16 مهر 1392

بابا اومده ...... چی چی آورده

عزیزم دو شنبه گذشته بابا برای یه سری از کاراش رفته بود کیش و دیشب برگشت . دیشب تا حدود 11 بیدار نگهت داشتم که وقتی میاد ببینیتش اما خب بابایی ساعت 1 رسید و شما خواب بودی . در عوض صبح که بیدار شده بود کلی براش دلبری کردی . باباشی برات سوغات های خوشگلی هم آورده بود . مرسی بابای مهربون . توی هفته ای گذشت هم به من هم به تو خیلی خوش گذشت و زیاد نبود بابا رو متوجه نشدیم . خونه عمه روشن ، خونه بابا اسماعیل ، خونه عمه انیس رفتیم و بقیه روز ها هم با هم رفتیم بازار و کنار دریا و کلی خوش گذشت .       اینم سوغاتی های باباشی . البته این دو تا عروسک دومی رو از اونجایی که مامانت هم بچه تشریف داره قرار شد بزارم توی ماشین...
13 مهر 1392

جشن عاطفه ها

دنیای من و تو..... با عاطفه زیباست شیرین است می اندیشم ..... هرگز !عاطفه را قربانی نکنیم عصر یخبندان ، دنیای بی عاطفه  است قلب هایمان گرم میماند با عشق ، با مهربانی ..... من و تو ...... شانه به شانه در مسیر بودن این را باور میکنیم ... دنیای ما با عاطفه شیرین است                 اینم هدیه های ملودی برای دوستای کوچولوش   ...
11 مهر 1392