چند روزی که گذشت
عزیزه دلم این چند روز بابا نبود پیشمون و من و شما تنها بودیم . قبل از اینکه بابا بره مسافرت خاله حدیث ( دوست مامان ) دعوتمون کرد برای تولد بچه هاش پارسا و طاها شیراز . اولش تصمیم نداشتم که بریم . از اونجایی که مامانت خیلی تنبله به مسافرت رفتن و وسایل جمع کردن . چهارشنبه ساعت 3 صبح تصمیم گرفتم که برم . با خودم گفتم چهارشنبه ظهر راه بیوفتم و عصری برسم و تا جمعه ظهر بمونم و برگردیم . اما صبح که از خواب پا شدم پشیمون شدم و نظرم عوض شد و نرفتیم . پنج شنبه صبح زنگ زدم به خاله حدیث که هم معذرت خواهی کنم هم ببینم که چکارا میکنه . کلی بهم گفتی پاشو بیا و تنبلی نکن و خلاصه قرار شد راه بیوفتیم . ساعت 11 تصمیم گرفتیم که بریم . ساک و وسایل و جمع کردم ماش...
نویسنده :
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
23:33