♥یاد باد آن روزگاران یاد باد ♥
خیلی وقتا میشه که یاد اون قدیما میوفتم که خودم بچه بودم و یاد زمان هایی که همدان زندگی میکردیم توی خونه پدری . خونه کوچیکی داشتیم با یه حیاط نقلی . اما یه دنیا عشق و خوشی و صفا همیشه از در و دیوارش میریخت بیرون . محله قدیمی و نزدیک خونه پدر بزرگ . آخ که چه دورانی بود . داشتم ملحفه و رو بالشتی جدید میدوختم که یاد تفریحات دوران کودکی افتادم و سر صحبتم برای همسری باز شد . یادمه روزای تابستون یا تعطیل که میرفتم خونه مامان بزرگم همه اش توی اتاق خیاط خونه اش جام بود و با خورده پارچه های مامان بزرگم برای عروسک هام لباس میدوختم . مامان بزرگم خیاطی میکرد برای مردم و دوختش هم حرف نداره اما خیلی وقته دیگه نمیدوزه چیزی . این روزا همه چیز یه جورایی...
نویسنده :
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
11:10