ملودیملودی، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

روز دوم سفر - 6 خرداد 92

صبح ساعت 8 حرکت کردیم از اصفهان به سمت تهران . هنوز هم از دیشب کلی کلافه بودی . اشک گوشه چشمات بیانگر همه چیز هست  طی مسیر خیلی اذیت کردی و تقریبا نصف راه و بغل من بودی و نق نق میکردی . از شانس بد دندونات هم مثل اینکه دوباره میخواد در بیاد و برای همین اذیت هستی . برای همین نتونستم زیاد ازت عکس بگیریم . هوا خوب و بود تونستیم یکم باد بخوریم و بیشتر جاده هم هوا ابر بود و یکم بارون اومد و هوا کلی لذت بخش بود . ساعت 2 بود که رسیدیم تهران خونه ناهید جون اینا . ظهر که رسیدیم شما خوابیدی و من با ناهید جون رفتم بازار که برای شب عروسی لباس بخرم و شما موندی پیش بابا عیسی . تا 5 خوابیده بودی و وقتی بیدار شده بودی شروع کرده...
7 خرداد 1392

آغاز سفر - 5 خرداد 92

عزیزه مامان یک شنبه صبح ساعت 8 از بوشهر به سمت یاسوج حرکت کردیم . از بوشهر تا کنار تخته رو من رانندگی کردم تا بابا برای جاهای پر پیچ  و خم جاده کمتر به کمرش فشار بیاد برای رانندگی کردن . شما  هم واقعا نینی خوبی بودی و کلی همکاری کردی و مثل خانوما نشسته بودی عقب روی صندلیت . کنار تخته که رسیدیم یه فالوده بستنی خوشمزه خوردیم . بقیه ادامه مطلب ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ بعد از خوردن بستنی راه افتادیم  و شما حدود ده دقیقه کلا بیشتر نخوابیدی   ساعت 12 رسیدیم یاسوج و غذا خوردیم جاتون خالی واقعا غذاش هم عالی بود . البته ملو...
7 خرداد 1392