ملودیملودی، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

ملودي تا الان ساعت 10:48 دقيقه صبح

         تاريخ تولد 90/1/29 تاريخ تولد به ميلادي 2011/4/18 روز تولد دوشنبه  سن : دو سال و صفر ماه و 17 روز از تولد شما چقدر گذشته ؟ چند ماه : 24 ماه چند هفته : 106 هفته چند روز: 748 روز  چند ساعت : 17962 ساعت چند دقيقه :1077768 دقيقه چند ثانيه : 64666115 ثانيه چند روز تا تولد شما باقي مانده : 348 روز سمبل : قوچ عنصر : آتش سياره : مريخ عضو آسيب پذير : سر روز اقبال : سه شنبه  اعداد شانس : 6 ـ 9 رنگ : قرمز سنگ خوش  يمن : الماس   ...
15 ارديبهشت 1392

عكس باباشي توي وبلاگ يكي از دوستات

عزيزه دلم من كه به خاطر شما نميتونم برم مراسم هاي اين مدلي چون تجربه ثابت كرده از موسيقي محلي ميترسي . اما يكي از دوستاي خوبمون مامان فاطمه جون لطف كردن از باباشي توي اجرا عكس گذاشته بودن توي وبلاگشون كه منم با اجازشون كپي كردم . مرسي دوست خوبمممممممم ...
15 ارديبهشت 1392

قراره نيني وبلاگي

ديروز عصر يه قراره وبلاگي داشتيم . البته نميشه بگي قرار وبلاگي آخه من با خاله حديثه از سال اول دبيرستان دوستم تقريبا 10 ساله . اما چون تازه براي دو تا پسرش وبلاگ درست كرده ، يه جورايي هم قرار وبلاگي به حساب اومد . با طاها خوشگله اومدن خونمون و كلي خوش گذشت . شما هم نيني خوبي بودي فقط اولش لطف كردي و يه دونه ناز محكم كردي طفلك و كه اينقده محكم بود اشكش در اومد   . خلاصه بسي خجالتمون دادي . اينم عكس دوتا نيني خاله حديثه پارسا و طاها  قند عسل هاي مامان و بابا cani8491.niniweblog.com نكته جالب اينه كه دكتر دوتاتون خانم فريال نصيري بود و توي يه بيمارستان و همون اتاق و همون تختي كه منو شما بوديم طاها هم دنيا اومده ....
15 ارديبهشت 1392

آخه چرا يادم رفت !!!!!!!!!!

خداي من باورم نميشه كه اين روز يادم رفته باشه ثبت كنم . خوشگل مامان 21 فروردين تولد دوسالگي وبلاگت بود كه منه سر به هوا يادم رفت . وبلاگت از خودت 8 روز بزرگتره . . معذرت عشقم مبارك باشه مامان و ببخش .   ...
15 ارديبهشت 1392

چند روز تعطيلي و ما

اين آخر هفته خيلي خوش گذشت بهمون . پنج شنبه عصري رفتيم خونه عموي بابا . و كلي خوش گذشت بهمون . البته قبلش شمارو يه دوري توي خيابون دادم و بنزين زديم و رفتيم يه دونه بستني خومشزه برات خريدم و نوش جان كردي . هوا واقعا اين چند روز عالي بود همه اش نم نم بارون و هوا رو خيلي بهاري و تميز كرده بود و. اين عكساي دخملي مال اون روز .   پس اين بستني چي شد مامان ؟ خسته شدممممممممممممم اينا هم مال برگشتن توي راه پله خونمون بود منتظر من كفشام و در بيارم اما نميدونه من عكاس باشي شدم باز . بقيه ادامه مطلب ♥♥♥♥♥♥♥♥♥ ديروز هم يعني جمعه 13 ارديبهشت عص...
14 ارديبهشت 1392

سه شنبه 10 ارديبهشت

عزيزه دلم ديروز صبح ساعت 5 باباشي رفت اهواز چون اجراي موسيقي داشت . و امروز هم بر ميگرده . عصر ديروز هم منو شما رفتيم مراسم عقد عمه انيس ( خواهر بزرگ باباشي ) . توي محضر يه جشن مختصر بود . انشا الله كه ازدواج دومش براش خوب باشه و خوشبخت بشه . كلي گفتيم و خنديديم و خوش گذشت . فاطمه دختر عمه انيس هم كلي خوشحال بود . معلومه خب توي عروسي مامانش بود براي كم كسي پيش مياد اين لذت شادي و شريك باشه . خلاصه كه اميدوارم خدا بهترين هارو براشون در نظر بگيره و كنار هم شاد و سلامت هزار سال زندگي كنن. اما يكشنبه كه رفته بوديم آتليه من موهات و با اتوي مو ويو كردم كه خيلي ناز شده . توي آتليه خيلي اذيت كردي اصلا به دوربين توجه نميكردي فكر نكنم بيشتر 4 يا 5 تا...
11 ارديبهشت 1392

خوررررررر پففففففففففففففف

                 يه كار جديد كه ياد گرفتي وقتي ميزارمت توي تختت و شير ميدم دستت تا بخوابي يهو ميبينم داري با خودت تعريف ميكني و من از بيرون اتاق ميگم ملودي خوابيدي ؟ شروع ميكني به اداي خواب در آوردن ميگي خووووووپوف . الهي فدات بشم جالبه كلماتي كه باهات كار ميكنم و نميگي به جاش خودت كلمات اين مدلي ياد ميگيري .  ...
10 ارديبهشت 1392

يادگاري هاي من براي دخترم 2

عزيزم اين عكس ها پيوست يادگاري هاي ناهيد جونه ( مادر بزرگ مادريت ) هست .  كيف ـ صندل و دسته گل عروسي ناهيد جون و بابا سعيد . خيلي دوستشون دارم و توي عروسي خودم هم از كيفش استفاده كردم  .  حالا ميريم سراغ يادگاري هاي مامان پوري ( مادر بزرگ مامانت ) اين صندوق مربوط ميشه به جهاز مامان پوري و خدا بيامرز آقا جونم ( پدر بزرگ مامانت )  اين صندوق و من خيلي ساله دارمش قبلا ها زينت بخش اتاقم بود اما از وقتي ازدواج كردم پذيرايي خونم و زيبا تر كرده  ميمونه اون يادگاري مادر بزرگ ناهيد جون كه هنوز ازش عكس نگرفتم و در اولين فرصت عكس اون رو هم ميزارم . يه دستمال پارچه اي زيباست كه مال روز عروسيش بوده . اما...
8 ارديبهشت 1392

يادگاري هاي من براي دخترم ( پدر بزرگ ها )

عزيزه دلم اين 3 جلد كتاب نفيس هم مال بابا بزرگ مامانت هست ( باباي بابا سعيد )  تموم صفحاتش جدا شده از هم اما دلم نمياد بدمش صحافي ميترسم خراب بشن  اين چمدان هم مربوط به آقاجون خدا بيامرزم هست( باباي ناهيد جون ) كه سال 14 ارديبهشت 85 از بين ما رفت و سالگردشونم نزديكه  . خدا رحمتشون كنه واقعا مرد خوبي بود و انشا الله جاشون وسط بهشت باشه . لطفا فاتحه فراموش نشه دوست جوناي خوبم .  ...
8 ارديبهشت 1392

جمعه 6 ارديبهشت 92

ديروز عصر با باباشي رفتيم كنار دريا و كمي شما قدم زدي هوا هم حرف نداشت عالي  از اونجا  هم رفتيم يه دوري مجمتع زيتون خورديم و يه سرم رفتيم خونه بابا بزرگ اينا ( بابا اسماعيل ) . اولش عمه ها و خاله باباشي اونجا بودن كه  كلي گفتيم و خنديديم و خوش گذشت . بعدش هم كه باباشي برات كلاس ساز هاي ضربي گذاشته بود و شما هم كلي همكاري ميكردي . اينم از يكي دوروز تعطيلات ما و دخملي .    ...
7 ارديبهشت 1392