مامان بزرگ ..........
دلم نمیخواست توی وبلاگت مطلب غمگین بزارم اما دیگه نمیشد . اینم جزئی از خاطرات محسوب میشه اونم از نوع تلخش . هر چند که خیلی کوچیکی و الان درکش نمیکنی اما خب من با همه تار و پودم درکش میکنم . 13 بهمن 1392 مامان بزرگم ( مامان بابا سعید ) پر کشید و از پیشمون رفت . اسمش فرشته بود و الانم مثل فرشته ها باز برگشت پیش خدا . و من بازم نتونستم باشم مثل مرگ پدر بزرگم ( بابای ناهید جون ) . غربت خیلی سخته و و خیلی بده که حتی نتونی برای آخرین بار بوی عطر تن عزیزت و حس کنی . بیشتر از این نمیتونم بنویسم چون واقعا حالم خوب نیست . مامان بزرگ جونم این شعر و از نوه کوچیکت قبول کن و منو ببخش که نتونستم بیام . آخه واسه مشهد تا جمعه بلیط نبود و من ر...
نویسنده :
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
0:22