ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

چهارشنبه 15 آذر

شب دايي حامد اومده بود پيشمون منم « قوت » درست كردم يه غذاي همدانيه . خيلي خوشمزه و سالمه البته براي صبحانه هم ميشه استفاده كرد . جاي ناهيد جون و بابا سعيد هم حسابي خالي بود . با قشنگيه موهات زندگي ميكنم بخدا عشقم  مواد لازم : نون خشك كوبيده شده  سبزي خوردن خورد شده . پياز خورد شده  گردو خرد شده  پنير صبحانه رنده شده  كمي آب جهت نم خوردن نان ها ميزاني روغن جهت از بين بردن چسبندگي پنير  ...
18 آذر 1391

اولين مسواك زدن نانازه مامان

الهي مامان فدات بشه ديگه چون 12 تا دندون داري و ميديدم بعضي موقع ها غذا ميچسبه به دندونات گفتم مسواك و شروع كنيم . روز پنج شنبه 16 آذر 91 اولين بار بود كه مسواك زدي . و هم شب قبل خواب و هم صبح بعد بيداري برات مسواك ميزنم . خودم هم جلوت ميزنم واسه خودم تا شما ترقيب بشي . بقيه ادامه مطلب ..................... قوربون اون زبونت برم من . داشت طعم كاكئويي خمير دندون و مزه مزه ميكرد ♥اينم يه مرحله ديگه از زندگيت بود كه به كمك خدا و همكاري خدا انجام شد ♥   ...
18 آذر 1391

بازم اولين بار كه .............

در تاريخ سيزدهم آذر 91 بالاخره گذاشتي عينك آفتابي برات بزنم و كلي هم ذوقش و ميكردي و همه اش خودت و توي آينه بغل ماشين نگاه ميكردي .   اين عينك و با يدونه مثل همين قرمزش چند مدت پيش ناهيد جون زحمت كشيده بودن    ...
22 آذر 1391

12 آذر

ديشب خاله حديثه و شوهرشون و دو تا پسراش يعني پارسا 8 ساله و طاها كه امروز 3 ماهه ميشه اومده بودن شام خونمون . خاله حديثه دوست دوران دبيرستانه مامانه .به ما كه خوش گذشت البته اگه شيطوني هاي شما رو فاكتور بگيرم اميدوارم به اونا هم خوش گذشته باشه . اينم عكساشون . اينجا من كلي خوشحال بودم كه بزرگ شدي و هر از گاهي با يكي داخل اتاقت بازي ميكني  اينم طاها كوچولو كه مثل بابا نوئل شده بود با اين كاپشنش . خيلي خوردنيه ماشا الله . بايد بگم كه ملودي جون، طاها هم توي همون بيمارستان و توي همون اتاقي كه شما و من بعد دنيا اومدنت بستري بوديم دنيا اومده و خانم دكتر نصيري هم بدنياش آورده . زحمت كشيده بودن و براي شما هم يه جاي دستم...
14 آذر 1391

پنج شنبه و جمعه 9 و 10 آذر

دوباره دو روز تعطيلي . دلمون خوشه سر كار ميريم . البته ما كه خيلي از اين همه تعطيلي بدمون مياد  . صبح پنج شنبه رفتيم و يه سري مقوا و چسب و روبان و وسايلي كه براي درست كردن تم تولدت كم داشتم و خريدم . يه سري هاشون و درست كردم و واقعا قشنگ شد . اينقده حرفه  اي كار كردم كه به اين فكر افتادم تشريفات تولد بزنم .  . خلاصه عصرش با ملودي و باباشي رفتيم يه سر خونه عموي بابا و ساعت 9 اومديم خونه . جمعه هم تا بعد از ظهر خونه بوديم و عصرش رفتيم بيرون و با اجازتون ماشين جوش آورد . نميدونم چرا اما من و ملودي با آژانس اومديم خونه و باباشي موند تا درست بشه ماشين . اينم چند تا عكس دلبرانه از خوشگل خودم . اينا ماله پنج شنبه هست : &nb...
11 آذر 1391

تاسوعا 4 آذر 91

اينجا يعني بوشهر ، شب تاسوعا مردم ميرن كنار قدمگاه عباس علي و مراسم شمع زني انجام ميدن و نيت ميكنن و خيلي ها هم حاجت روا ميشن . اينم چند تا عكس از ملودي ما . البته من جاش شمع روشن كردم و براي همتون دعا كردم  من و ملودي و ناهيد جون  اين چند روز بوشهر  همه اش هوا باروني و طوفاني و سيل بود . و هوا هم ديگه خنك  شده . البته كلي هم خرابي به بار اومده و چندين نفر جونشون و از دست دادن  ...
8 آذر 1391

عاشورا 5 آذر 91

اينم علي اصغر كوچولوي ما داره ميره حسينيه خانوادگي باباشي اينا . پدر بزرگ باباي ملودي يا همون ميش ماشا الله سليميان توي باغ زهرا يه حسينيه دارن كه الان عموي باباشي اداره اش ميكنه    بقيه ادامه مطلب ............................... اين دمام ( يك نوع ساز ضربيه براي مراسم عذاداري ، باباشي برات خريده ) اينم قسمت مردونه حسينيه هست كه ما با پارتي بازي داخلش نشستيم .  اينا هم حجله دامادي هستن كه زنا حمل ميكنن داره پرچم ها رو نگاه ميكنه كه تكون ميخورن اينم به زبان ما علامت و به زبان بوشهري ها شده هست ( روي د تشديد ) كه باباشي امسال از بلند كردنش محروم بود ...
22 آذر 1391

تا چند روز خدا حافظ

البته بعد تعطيلات دوباره مينويسم . اينم سوغاتي هايي كه ناهيد جون اينبار براي دخملي زحمت كشيدن  يه كيف كوله اي ناز كه جغده و دو تا پاپوش زمستوني مرسي مامان مهربونم خبر اول : دارم ميرم بالاخره بعد از 16 رو ماشين و از تعميرگاه بگيرم . خبر دوم : زردك هم به ديار باقي شتافت  خبر سوم : ديگه سعي ميكنم جكو و جونور نخرم  ...
1 آذر 1391