جمعه صبح رو هم خونه بوديم و باباشي صبح زود رفت چون بازم مجلس داشت . تا حدود ساعت 6 عصر خيلي بي حوصله بودم و نمي خواستم برم بيرون اما يهو گفتم پاشو برو بيرون و يا علي گفتم و با هم رفتيم حموم و تند تند آمدت كردم . گفتم ميبرمت كنار دريا دورت ميدم و بعد هم پيادت كنم كنار دريا يكم راه بري. به همين خاطر تيپ ورزشي زده بودي فدات بشم من با اون هيكلت . همه عاشقت شده بودن و كلسي قوربون صدقه ات ميرفتن . جالب اينجا بود براي اينكه از دست من فرار كني ميرفتي توي جمع خانواده هايي كه شام آورده بودن بيرون . قبلش اس ام اس دادم به دختر عموي باباشي كه اگه ميخوان بريم دنبالشون اما گفت نه تو دور بخور و بعد بيا خونمون چون روشنك ( عمه كوچيكه ملودي ) هم اينجاست . ما ه...