ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 2 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

28 آبان 91

ديروز بابا سعيد بهمون خبر داد كه با ناهيد جون سه شنبه شب ميان بوشهر تا 2 شنبه هفته بعدش . خيلي خوشحال شدم چون چند روز تعطيلي حسابي حوصلم سر ميرفت . ماشين هم هنوز تعميرگاهه البته قول داده فردا يعني سه شنبه تحويلش بده بهمون . و خبر بد هم اين بود كه سبزك مرد . . در كمتر يك ساعت فلج شد و جون داد . صبح باباشي قبل اينكه ما ببينيمش سر به نيستش كرده بود . خدا بيامرزتش جوجه خوبي بود . زردك هنوز حالش خوبه . اگه زنده بمونه جمعه ميبرم ميدمش به همون كسي كه خريدم ازش . طاقت ديدن جون دادن اين هم ندارم . حالا چند تا عكس ميزارم تا حال و هوامون عوض بشه . دخملي قبل از بيرون رفتن ديشب. تيپ مشكي زده جهت عزاداري امام حسين توي اين عكس انگار سنت خيلي ...
29 آبان 1391

پايان 19 ماهگي ورود به 20 ماهگي

  ورودت به دهه سوم زندگي مبارك نفسه مامي  ♥نمره 20  كلاس و نمي خوام ♥ ♥بهترين هوش و هواس و نمي خوام♥ ♥دختر خوشگل شهر پريا ♥ ♥اونكه جاش تو قصه هاست و نمي خوام♥ ♥چشاي يكمي شيطون نميخوام♥ ♥موهاي خيلي پريشون نمي خوام♥ ♥عشق مخفي عشق پنهون نمي خوام♥ ♥آره تنهام ولي مهمون نمي خوام♥ ♥من تورو مي خوام تورو مي خوام اونا رو نمي خوام♥  ♥نفسم تويي تو ميدوني هوا رو نمي خوام♥ ...
29 آبان 1391

جمعه 26 آبان

ديروز با خاله آتنا رفته بودم جمعه بازار نزديك خونمون و ملودي هم مونده بود پيش باباش . براش لباس علي اصغر خريدم  روز 1 آذر هم همايش شير خواران حسينيه شايد اگه شد بردمت .  اينم زردك و سبزك كه براي خودم خريدم بيشتر نه ملودي . چون همون دقيقه اول ميخواست بالشون و بكنه   منم عاشق جوجه هستم و واقعا ديشب مث نيني ها از خوشحالي نميدونستم بايد چيكار كنم  ساعت خوابشون هم تنظيمه ساعت 10 خواب بودن تا 7:30 صبح  اينم ملودي باز در حال ديدن آهنگ ترسناك همين امروز  اينم آهنگه هست  اينم اولين تيپ زمستوني خانم طلا امروز صبح چون يكم هوا خنكه . بافت دست ناهيد جون اينج...
27 آبان 1391

يه فرشته ديگه ............

مي تونم به كسايي كه ارميا و ايلمان و مامانشون و دوست دارم خبر بدم كه همين الان ايلمان كوچولو هم دنيا اومد انشا الله كه قدمش واست خير باشه سارا جونم     www.ermia89.niniweblog.com   ♥ارميا جون اومدن داداشي مبارك خوشگله خاله ♥ ...
24 آبان 1391

يه قطره اشك ............. يه دنيا احساس

الهي كه فداي اون دل مهربونت بشم دختر نازم . خداروشكر توي مدتي كه ملودي دنيا اومده خيلي كم پيش اومده كه اشك من و  ببينه كلا اگه ناراحتم باشم پيش اون اصلا نشون نميدم و تموم تلاشم و ميكنم كه توي روحيه اش تاثير بد نزاره . ديروز بعد از ظهر سر مبل دراز كشيده بودم و يه قطره اشك از چشمم اومده بود ( گريه نميكردم و فقط چشمم آب اومده بود ) داشت ملودي تي وي ميديد . اومد و با انگشت كوچولوش قطره اشك و روي صورتم برداشت . نگاهش كرد و در عرض كمتر از چند ثانيه بغض كرد و افتاد به گريه . اونم چه گريه اي. تا شب ديگه همه اش تا منو ميديد انگار داغ دلش تازه ميشد ميزد زير گريه و حاضر هم نبود از بغلم جم بخوره . خدايا ممنونم كه منو لايق داشتن قلب ...
23 آبان 1391

اين چند روز كه نبودم ......................

ا ين چند روز اصلا دل و دماغ نوشتن نداشتم چون روزاي بدي بود و پشت هم بد مي اورديم . حالا دلايلش و ميگم براتون .  اول از همه اين بود كه من ماشينم و توي پاركينگي كه هميشه ميزنم و ميرم سر كار طبق معمول پارك كرده بود . ظهر كه اومدم سوار شم مسئول پاركينگ گفت كه شرمنده بخدا يه وانتي داشته پارك ميكرده كه زده درب عقب پشت كمك راننده و در رفته داخل . نگاه كردم ديدم خيلي ناچيزه اما رنگش خورده بود به بدنه . به مسئول اونجا گفتم پس شما اينجا چيكار ميكني ؟ مگه نبايد مراقب باشي ؟ گفت من تا بانك رفتم و وقتي اومدم  وانتي نبود و مغازه روبه رو بهم گفت چي شده . گفتم لا اقل شماره اش و بر ميداشتي . گفت آخه من كه نبودم  مغازه رو برو هم عقلش ...
22 آبان 1391

تو رو خدا همه چيز نكن توي دهنت

خدايا نميدونم كي ميخواد اين عادت و ترك كنه . ديروز بلايي از سرمون گذشت كه حتي ياد آوريش جيگرم و تيكه تيكه ميكنه . در عرض كمتر از 30 ثانيه شايد 10 ثانيه بود رفتي اتاق دايي حامد و من هم دنبالت اومدم ديدم تيغ ژيلت دايي رو برداشتي و از قاب درآوردي و نزديك دهنت كردي همون لحظه داشتم ميمردم يهو بدنم يخ كرد و پاهام شل شد . نميدونستم چطور بايد ازت بگيرمش كه به خودت آسيبي نرسه . فقط خدا كمك كرد وگرنه تموم دهنو زبونت ................... واي باز دلم ريش شد . تازه ويبره هم داشت كه خدا رو شكر دستت به دكمه اش نخورده بود و گرنه ....................... ديگه طاقت نوشتن ندارم فقط خدايا بلا رو از جون من و بچه ام و خانوادم دور كن  ...
22 آبان 1391

يه سبد خاطره

برگه آزمايش خوني كه متوجه شدم باردارم    بقيه در ادامه مطلب ♥♥ ♥♥ ♥♥ ♥♥ ♥♥ ♥♥ كارت ويزيت دكترم در دوران بارداري  اينم طرف ديگه همون كارت هست  اولين سونو گرافي كه حاملگي رو تشخيص داد اما هنوز جنين كوچولو بود و گفت براي اطمينان3 هفته ديگه باز بيا و جنين 7 ميلي متر بود  سونوگرافي دوم كه گفت شما مادر شدي و جنين 20 ميلي متره  و صداي قلبت و براي اولين بار شنيدم آزمايش هاي تكميلي اينا وزن هم پيدا كرده بودي 145 گرم الهي مامان فدات بشه اين همون سونو گرافي كالر داپلر...
17 آبان 1391