ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 2 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

تاثيرات بيكاري روي يك مامان در آْخر هفته ها

باز اين هفته بعد از اينكه چهارشنبه ساعت 10 شما رفتي كه بخوابي منم ديدم تا بابا بياد بيكارم و نشستم يه يادگاري ديگه برات درست كردم . شايد بي ارزش باشه اما از نظر خودم خوب اومد و من هر وقت مامانم يه چيزي با دستاي خودش برام درست ميكرد از هزار تا عروسكا يا اسباب بازي هاي ديگه پيشم با ارزش تر بود  مواد لازم : مقداري خورده كامواي رنگي كه ناهيد جون برام اين دفعه از مامان پوري گرفته بود  مقداري پارچه خورده كه از تزئينات تولدت ماله روميزي هاي كيتي كه برات دوختم  مونده بود چند عدد مرواريد  دو عدد دستمال فومي كه باهاش نظافت ميكنن البته اينا هنوز استفاده نشده بود  ...
14 مرداد 1391

شهر بازي ملودي در خانه تكميل شد ................

تاب تاب عباسي خدا ملودي رو نندازي  اگه خواستي اونو بندازي بغل مامانش بندازي  ديروز بالاخره بعد از مدت ها گشتن تونستم تاب مناسب و پيدا كنم . از اين تاباي بارفيكسي نميدونم چرا ميترسيدم و حس امنيت نداشتم بهشون . شايد به خاطر ارتفاعش تا زمين . اما ديروز موفق شدم . جالب اينجا بود كه تفاوت قيمت اين تاب با تاب هاي بارفيكسي 10 هزار تومان بود. منم ترجيح دادم خيالم راحت تر باشه و تصميم گرفتم اينو بخرم برات . توي مغازه گذاشتمت توي تاب تا ببينم كه دوست داري يا نه ؟ كلي جيغ كشيدي از خوشحالي كه صاحب مغازه مرده بود از خنده . منم از خوشحالي تو بال در آورده بودم . مباركت باشه عزيزه دلم    ...
11 مرداد 1391

مرواريد هاي 5 و 6

دوتا دندون كوچولو هم داري در مياري كه نوكش خيلي ريز ريز هست . دوتا دندون بالا كنار دندون هاي جلويي ات . بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسس . تا غافل ميشم ازت هرجاي بدنمو گير بياري يه گاز محكم مهمونم ميكني . 
9 مرداد 1391

يك شنبه 8 مرداد

ديروز عصر هم رفتيم خونه مامان و باباي باباشي . خيلي خوشحال شدن . اما باز هم بغل كسي نرفتي و همچنان محكم سنگر خودت و حفظ كردي . بچه ها رو دوست داري و كاملاً متوجه ميشي كه اونا هم ني ني هستن . فاطمه دختر عمه ات مشغول بازي با دوتا از دوستاش بود . جلوي تو ميرقصيدن . شما هم تند تند دست ميزدي و ميخنديدي . صداي خنده هات كل خونه رو برداشته بود . يه كار جديد هم كه از ديروز ياد گرفتي اينه كه انگشت اشاره ات و ميبري دم دهنه همه و ميخواي بوسش كنن . فدات بشم كه اين همه دلبري خوشگل من 
9 مرداد 1391

شنبه 7 مرداد

شنبه عصري رفتيم خونه خاله حديث دوست مامان . خاله حديث هم يه توراهي داره كه 14 شهريور دنيا مياد . البته بچه دومشه . يه پسر داره به اسم پارسا كه 8 سالشه . باز هم شما چسبيده بودي به من . خاله حديث هم عاشقه شماست اما اصلا بغلش نرفتي و كلي دلش شكست  و گناه داشت . رفتيم و ديديم كلي وسيله خوشگل خوشگل واسه ني ني جونش خريده . ني ني دوم هم پسره و اسمش قراره بشه طاها . انشا الله به سلامتي دنيا بياد و قدمش خير باشه واسه مامان و باباش . در ضمن خاله حديث متولد 66 هستن . از نظر همه دوستام من خيلي تنبل بودم كه در 24 سالگي بچه دار شدم . همشون ماشا الله عجله داشتن و زير بيست سال مامان شدن . در كل خوش گذشت . 
9 مرداد 1391

وقتي جمعه آدم توي خونه بيكار مي مونه ..............

جمعه رو از بس هوا گرم بود جايي نرفتيم و خونه بوديم . شما كه شب خوابيدي منم نشسته بودم بيكار و دست زدم به خلاقيت . از مشتي چيز به درد نخور برات يه تل خوشگل درست كردم . حالا مواد لازم : يك تل كه گل روش و بچه تون شكسته باشه و زشت شده باشه  مقداري خورده كامواي رنگي چند عدد مرواريد روبان هاي كوتاه و تكه تكه كه به هيچ دردي نميخوره  ميزاني ذوق و طراحي  و در آخر يه دخمل خوشگل كه تل و روي سرش بزارير و عكس بگيريد  نتيجه اش ميشه اين ................... اگه ميخواي نتيجه اش رو ببيني بيا ادامه مطلب ♥♥♥♥♥♥♥♥♥ اينم يه ژست خوشگ...
9 مرداد 1391

روز چهار شنبه و پنج شنبه 4 و 5 مرداد 91

چهارشنبه و پنج شنبه تا عصر خونه بوديم چون ماشين تعمير گاه بود كه خراب كاري كارواش و درست كنن . ( بزن دست قشنگه رو خسارت و گرفتم ازش  ) پنج شنبه عصر باباشي رفت و ماشين آورد و رفتيم دور بخوريم . البته باباشي هم باهامون بود . روكش ام وي ام بوشهر گير نمي يومد ، واسه همين به بابا سعيد گفتم برام بخره و بفرسته كه اونم فرستاده بود . خونه پيش دايي حامد بود . رفتيم تحويل گرفتيم روكش و و قرار شد تا باباشي هم هست بريم كه بندازن برامون. كل بوشهر و گشتيم ، چون ميگفتيم خودمون روكش داريم ، قبول نميكردن بندازن و دست از پا دراز تر برگشتيم خونه . اينم از كسبه خوب شهر بوشهر كه سيري زده زير دلشون .  ...
9 مرداد 1391

اندر احوالات بنده و ملودي خانوم

قبل از هر چيز واقعاً از همه شما ها كه بهم سر ميزنيد و با نبودنم نگران ميشين تشكر ميكنم . من كلا دوست و رفيق زياد ندارم . اما خوشحالك كه دوستاي خوبي مثل شماها پيدا كردم به بهونه وبلاگ ملودي . ممنون هزاران بار ممنون . خب از چهارشنبه ( پايان وقت اداري ) تا شنبه صبح ( اول وقت اداري ) غيبتم موجه هست . اما از شنبه تا الان : شنبه صبح مامان بيدار شد كه آماده بشهو بره سر كار . ديد خاله مريم اومده و داره شير براي شما درست ميكنه كه داري توي خواب تكون تكون ميخوري و شير مي خواي . ديدم خاله مريم هي بينيش رو ميكشه بالا  . اومدم گفتم چته ؟ گفت سرما خوردم   . منم انگار كه گفته طاعون گرفتم . گفتم بدو زود وسايلت و جمع كن و برو . تا ب...
9 مرداد 1391

سفارش بافتني

ديروز توي ني ني سايت از سايت يكي از خانوم ها چند تا بافتني انتخاب كردم و برات سفارش دادم . چون كاپشن داشتي يه پليور واسه ات سفارش دادم و چند تا كلاه و هد . عكس هاي توي سايتش و ميزارم برات و هر وقت تحويل داد عكس هاي خودش هم ميزارم . كلاه هندونه اي  بقيه ادامه مطلب ♥♥ ♥♥ ♥♥ ♥♥ ♥♥ ♥♥   فقط هد بندش هد بند پاپيوني كلاه و پاپوش به همراه شال و وارمر گوش از همين مدل هد بند جغد اگه دوست داشتين اينم آدرس وبلاگ خانومي كه مي بافن كارهارو  handmade.blogfa.com ...
2 مرداد 1391

ملودي با قدم هاي بيشتر و تعادل بيشتر

تعداد قدم هات به 6 تا رسيده و تعادلت خيلي بهتر شده . فكر كنم تا چند روز آينده واقعاً بدو بدو كني . بالا رفتن از پله ، مبل و تخت هم بلدي بودي و از ديرزو پايين اومدن ازشون هم ياد گرفتي اينم يه پيشرفت بزرگ ديگه . و مدت زمان ايستادنت به 2 دقيقه رسيده . اينم چند تا عكس كه پستت بدون عكس نباشه  ملودي روز جمعه خونه ناهيد جون اينا مشغول خوردن ناهار . عاشق مرغ و گوشتي . نوشه جونت عشقم  ...
2 مرداد 1391