كارمند كوچولو
اين عكسه ملوديه قبل از بيرون اومدن از خونه ساعت 8:30 دقيقه صبح چون ديد من لباس پوشيدم گريه ميكرد و فكر ميكرد مي خوام تنهاش بزارم براي همين باباشي براش كارتون گذاشته بود . كارتون باب اسنفجي . از خونه اومديم بيرون و طي مسير توي ماشين آروم توي صندلي ماشينش نشست و با آهنگا به زبون خودش مي خوند و دست هم ميزد . به لطف خدا جاي پارك ماشين هم نزديك شركت گيرمون اومد و خيلي زير افتاب مجبور نشديم راه بريم . الانم خيلي دخمله خوبيه و در حال حاضر نشسته بغل من و با وسايل روي ميز بازي ميكنه . صبحونه اش هم خورده ، بيسكوئيت ويفر با آب پرتقال و همزمان پي ام سي هم ميبينه . براش در آخرين دقايق ماهواره وصل كرديم كه حوصله اش سر نره . اين...
نویسنده :
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
11:48