ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 8 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

سوغاتي

عزيزم ديروز ناهيد جون اومد بوشهر . خونه اينجا رو بايد خالي كنن ، داره دنبال خونه ميگرده . ديشب اومد ديدنت و واسه ات اين عروسك و زنبيل حصيري رو آورد. البته زنبيله رو از شمال برات خريده بود. دستشون درد نكنه  ...
18 ارديبهشت 1391

ملودي و خريد

مامان از كجا شروع كنيم ؟  باشه من لوازم بهداشتي و سر جاش ميچينم  بزار يكم با اين قطاره بازي كنم . تا حالا اين مدليشو نديده بودم  مربوط به جمعه 15 ارديبهشت  ...
17 ارديبهشت 1391

ملودي در حال ديدن آهنگ

ادامه مطلب يادتون نره ............ جوراباشو كه توجه كرديد  اولا كارتون ميديد يا سريال . اما الان فقط و فقط دوست داره آهنگ ببينه اونم فقط پي ام سي . چند تا آهنگ هم كه ميبينه كاملاً از خود بي خود ميشه و حركات موزون انجام ميده و بپر بپر . مجنون معين . چه احساس قشنگي اندي. عسل خانوم. و كليه آهنگ هاي عماد طالب زاده. بچم خوش سليقه هم هست .  مربوط به چهار شنبه 13 ارديبهشت  ...
17 ارديبهشت 1391

نقاشي

خب مامان بزار اول ببينم چه مزه اي هست !  دفتره كه بد مزه بود . فهميدم خوردني نيست. اين باريكا چيه ؟ آها فهميدم ميشه باهاشون نقاشي كرد. كيتي رو من كشيدم ، خط خطي هارو مامان كرده. هميشه كاراي منو خراب ميكنه اين مامانم  مربوط به پنج شنبه 14 ارديبهشت  ...
17 ارديبهشت 1391

خرچنگ كوچولو ي خونه ما

عزيز مامان كار جديدي كه ياد گرفتي خيلي خوشمزه اس. عاشق كنترل ، موبايل ، تلفن و هر چيزي هستي كه ميگن دست نزن بهش. اون شب من نشسته بودم روي مبل سه تايي و شما هم كنار من همون جا دستت به مبل بود و واستاده بودي. من بلند شدم و رفتم آشپزخونه تا سر به غذا بزنم. فكر بكن من گوشه مبل نشسته بودم در حالي كه كنترل گوشه ديگه مبل بود. وقتي داشتم از آشپزخونه ميومدم ، ديدم كه مثل خرچنگ ، كج كج پا ورميداري و خودت و رسوندي به كنترل و دستت همچنان به مبل بود و داشتي از مبل كمك ميگرفتي كه در حين قدم برداشتن نيوفتي . كلي خنديدم و ذوق كردم. خيلي صحنه با نمكي بود.                         &nbs...
12 ارديبهشت 1391

اولين گاز هاي موش كوچولو

ديروز يعني 91/2/11 سعي ميكردي دندوناي كوچولوت و روي هر جاي بدن مامان يا هر چيز ديگه اي امتحان كني. و ديشب براي اولين بار بود كه وقت غذا خوردن صداي تيك تيك دندونات روي قاشق به راحتي به گوش ميرسيد و من كلي قربون صدقه ات ميرفتم.      ...
12 ارديبهشت 1391

خوش ركاب

چند وقت بود دوست داشتم ماشين بخرم . چون بابايي هم كارش طوري هست كه اكثر اوقات گرفتاره و ماشينشم نياز داره ، گفتم ماشين بگيرم. اما همه اش دست دست كردم. تا شما كه اومدي ديدم واقعاً با وجود شما بدون ماشين خيلي سخته واسم. خلاصه خدا قسمت كرد و در عرض كمتر از يك هفته ماشين MVM110 ثبت نام كردم و جالبش اين بود كه امروز بهم تحويلش دادن ( چه شبيهشم هست هههههههه). خلاصه وجود شما بالاخره منو مجبور كرد يه تكوني به خودم بدم و پس اندازام رو تبديل به يه ماشين كنم. مبارك باشه گلم .  ...
9 ارديبهشت 1391