ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 2 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

شنبه 26 اسفند تولد مامان نسيم

امسال دومين ساليه كه تولد مامان بودي . البته سال 89 هم توي شكم مامان بودي كه ميشه سه سال . اما امسال يه جورايي خاص بود چون 26 اسفند تولدم بود و 26 سالم تموم شد . دو تا 26 . دايي حامد و ناهيد جون و باباسعيد و مامان پوري و باباشي هم شرمنده كردن و حسابي سنگ تموم گذاشتن . ما عصري رفتيم بيرون و وقتي برگشتيم فكر كرديم كسي خونه نيست چون چراغا خاموش بود . اما وقتي اومديم ديديم كه سوپرايز كردن منو . كيك و كادو و فشفشه و شمع . دست همشون درد نكنه . از دوستاي خوبم هم كه از ديشبش بهم تبريك گفتن تشكر ميكنم . خوشحالم كه دوستم دارن و به فكرم بودن اين بزرگترين هديه است كه ميشه به هر كسي داد دايي حام هم به جبران كيكي كه من براش گرفته بودم برام كيك ...
27 اسفند 1391

پنج شنبه 24 اسفند

اون شب عروسي پسر خاله بابا  بود با دختر خاله بابا . ما هم رفتيم البته 2 ساعت بيشتر نمونديم اما به شما كه خيلي خوش گذشت . الهي فدات بشه مامان همه اش وسط ميدون رقص بودي و خودت و دستات و بالا و پايين ميكردي و مثلا ميرقصيدي . و سعي ميكردي جاهايي بري كه من نباشم و تند تند ازم فرار ميكردي . اي شيطون آدم از مامانش فرار ميكنه ؟  قبلا رفتن اين لباست بود اما از اونجايي كه خيلي راحت طلب تشريف دارين مجبور شدم چيز ديگه تنت كنم  الهي فداي اون قد و بالات و تيپت بشه مامي و اين اولين عروسي اي بود كه توش شركت كردي . قبلش خيلي نگران بودم اما خداروشكر نيني خوبي بودي . ( همه ميگن نگو نيني ديگه بزرگ شده ، اما من دوست د...
26 اسفند 1391

♥♥♥♥

از خودم ناراحتم چون وقتي بچه بودم بعضي وقتا كه مامانم مثلا باهام دعوا ميكرد يا قهر ميكرد ، پيش خودم فكر ميكردم كه مامان اصلا منو دوست نداره . اين فكر اون زمان برام واقعيت داشت . اما الان كه خودم يه مادر شدم ميفهمم كه خيلي اشتباه ميكردم . چون ميبينم كه حاضرم هر بلايي سرم بياد اما بلايي سر تو نياد دختر خوبم . بند بند وجودم به وجود و نفسات دلگرمه . تصور اينكه قبلا ها نبودي و يا اينكه زبونم لال اگه نباشي چطوري زندگي ميكردم نميتونم بكنم . خيلي دنبال جمله هاي زيبا گشتم اما چيزي پيدا نكردم . اما دوست دارم بدوني اگه كار بدي ميكني و سرت داد ميزنم و يا باهات قهر ميكنم فقط و فقط جهت اينه كه همه جوره يه خانم بار بياي و همه از بودن با تو لذت ببرن . تو تم...
26 اسفند 1391

تولد دايي حامد 22 اسفند 91

عزيزم تولد دايي حامد 21 اسفند هست . اما اون روز ناهيد جون نيومده بود منم تصميم گرفتم فرداي روز تولدش كه ناهيد جونم باشه سوپرايزش كنم . ديروز عصري رفتم و يه كيك براي تولدش خريدم . 31 سالش تموم شد . انشا الله هزار ساله بشي داداش جونم .  جاتون خالي خيلي خوشمزههههههههههه بود بسي لذت برديم دخملي در حال فضولي فداي اون عشوه هات و زير چشمي نگاه كردنات بشه مامي كفشاش و داشت تست ميكرد ببينه اندازه است يا نه  ديروز هم كلي با ناهيد جون بهت خوش گذشته بود و بازي كرده بودي . اينم لباس هم عكسش و نزاشته بودم جز خريداي عيدت هست . خودم عاشقش شدم . خيلي ناززززززززز ميشي باهاش عشقه من    ...
23 اسفند 1391

ملودي بازنشسته ميشود !

عزيز مامان ديروز شما ديگه بازنشسته شدي . احتمالا براي هميشه . امروز صبح ناهيد جون اومد بوشهر و الان شما پيشش هستي . منم تنها اومدم سر كار . خيلي جات خاليه . الهي من فدات بشم سر راه از مسئول پاركينگ گرفته تا همه مغازه ها سراغت و ميگرفتن كه دخملي كجاست . منم گفتم كه مونده خونه پيش مامان بزرگش .  اينم عكساي ديروز كارمند كوچولو  دلم برات تنگ شده عشقم . بايد بگم كه تموم نوك انگشتام درد ميكنه . از بس كه شما وقتي دارو ميخوري گازم ميگيري . اينم سوغاتي هاي شما  جوجه كوكي كه شما هم خيلي خوشت اومد  اينم كفشاي اسپرتت . فداي اون پاهاي تپلت بشه ماماننننننننننننننننن  ...
22 اسفند 1391

جمعه 18 اسفند

ديروز ديدم كه يكم آبريزش بيني داري گفتم ببرمت دكتر . رفتيم و يه سري دارو داد گفت شروع سرماخوردگيه اما زود خوب ميشه . ما هم رفتيم خونه دايي حامد و يكم نشستيم كه شما از بس گريه كردي نيم ساعت نشده بلند شديم . تا رسيديم خونه آروم شدي . اما ديروز و كلا هيچي ميل نداشتي بخوري. منم اذيتت نكردم . دارو هات و دادم بهت . همه اش سرت و ميزاشتي روي زمين و كسل بودي . زمان خوابت كه شد گذاشتمت توي تختت . اما همه اش گريه ميكردي . آخر سر بابا گفت برم بيارمش شايد مشكلي داره . اومدنت همان و بالا آوردنت همان اونم 3 بار . در فاصله 5 دقيقه 5 دقيقه . عذر ميخوام سينه ات خلت داشت . همين بود كه اذيت بودي . اما چون همه موهات هم كثيف شد ، چاره اي نبود جز اينكه ساعت 1...
19 اسفند 1391

خريد هاي عيد

عزيز مامان هر چند كه كلي لباس داشتي كه تازه سايزت شده اما نميشه خريد عيد نكرد واسه شما . يه سري توي خونه اي و بيروني برات گرفتم . كه عكساش و برات ميزارم .مبارك باشه عشقم به خوشي بپوشيشون  بقيه ادامه مطلب .............. ...
19 اسفند 1391

شنبه 12 اسفند

هر سال از 12 تا 18 اسفند ماه هفته بوشهر هستش . هر سالم باباشي اونجا گرفتاره . حالا يا خوانندگي يا صدابرداري كل جشنواره . امسال هم كه نوازندگي و صدا برداري . ديروز اجرا داشتن . من و شما و خاله عاطفه هم رفتيم . شما يكي دو ساعت اول خيلي دخمل خوبي بودي و چيپس و آبميوه برات گرفته بودم خوردي . اما تا اجراي بابا شروع شد ترسيدي . شروع كردي به جيغ و گريه . من بيچاره بعد مدت ها مي خواستم اجراي بابا رو ببينم كه به لطف شما نشد . هيچي مجبور شديم برگرديم خونه اما خيلي غصه خوردم . امشب هم توي مجتمع فرهنگي اجرا داره كه باز ما نميتونيم بريم . چند تا عكس هم برات ميزارم . منتظر خاله عاطفه بوديم  سالن سينماي شهيد ماهيني  ...
13 اسفند 1391

عكس

بقيه ادامه مطلب ................... در ضمن باباشي امشب توي سينماي بهمني اجرا داره فردا شب هم توي مجتمع فرهنگي ( جهت اطلاع بوشهري ها )  ...
12 اسفند 1391