ملودیملودی، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

يك سال گذشت .............. چقدر زود

عزيزه مامان ميگم تا بدوني . بدوني كه به همين راحتي ها هم كه فكر ميكني به وجود نيومدي. از روزي كه اومدي توي دل ماماني ، فقط يك ماه اول هيچي نفهميدم و يه جورايي راحت بودم. اما از ورود به دو ماه تا لحظه زايمان ، از بدترين دوران هاي زندگي مامان بود كه ديگه هيچوقت تكرار نميشه و نخواهد شد.    بقيه در ادامه مطلب ............. هر روز حالت تهوع هاي بد. خيلي بد. طوري كه اصلاً از دستشويي در نميومدم . چون ديگه تواني واسم نمونده بود تا بدو بدو برم دستشويي و روتون گلاب بالا بيارم. توي 3 روز چهار كيلو و نيم كم كردم. واقعاً داشتم ميمردم. حتي َآب نميتونستم بخورم. و از گلوم بوي خون ميومد چون از بس كه بالا آورده بودم و گلوم بر اثر نخوردن...
28 فروردين 1391

♥♥♥فكر نميكردم اينقدر بزرگ شده باشي ♥♥♥

از وقتي كه ناهيد جون بوشهر هست يعني 15 اسفند سال 90 ، شما صبحا پيشش ميموني. ديروز برده بودت سوپر ماركت. بعد ميگه وقتي اومدم حساب كنم خريدام و ديدم ملودي هم يه جعبه برداشته گرفته دستش . الهي قوربونت برم باورم نميشه كه اين همه خانووم شده باشي كه بتوني واسه خودت چيزي انتخاب كني. خلاصه كلي شگفت زده شدم.        قربونت برم من از كجا فهميدي اين مال سن شما هستش ؟ مامان جونم عاشقتم يه عالمه ، هر چي بگم خيلي خيلي خيلي كمه   ...
28 فروردين 1391

عكس جوجوي طلا

    فداي او ژستت بشه مامان      جوجه جوجه طلائي         نوكت سرخ و حنائي  چقدر تن پوشت بهت مياد مامانم اصلاً فكرش و نميكردم      تازه ياد گرفتي زبونت و ميزاري توي لپت. بخورمتتتتتتتتتتتتتتتت       ...
26 فروردين 1391

پيشرفت

توي چند پست قبل نوشته بودم ياد گرفتي مو هاي خودت و شونه كني . از ديروز تا حالا موهاي ديگران رو هم شونه ميكني. حتماً موفق شدم عكس اين كارت و ميزارم توي همين پست . آْفرين دخمل خوبم .   ...
26 فروردين 1391

يه كوچولو پيشرفت

از ديروز ياد گرفتي دستت و به يه جايي مثل مبل يا پاي من بگيري و واستي . من و اطرافيان هم برات دست بزنيم و تشويقت كنيم و بگيم ماشا الله ، ماشا الله. حالا خودتون ريتميك بخونين . جالب اينجاست كه وسطاش خودت هم دست ميزني و خوشحالي ميكني. تا همين جاشم خيلي خوب پيشرفت كردي و من قند توي دلم آب ميشه. خدايا ممنونم كه به حرفم گوش كردي.   ...
22 فروردين 1391

شيطوني به روايت تصوير

ديروز بعد از ظهر تا من خوابيدم ساعت 3 بود. شما ساعت 2 خوابيده بودي و ساعت 4 بود كه از خواب بيدار شدي. من به بابا گفتم ملودي و بيار بزار پيشم تا هم دراز بكشم هم اينكه اون بازي كنه. خونه ناهيد جون اينا بوديم. من از خستگي باز خوابم برده بود. و وقتي بيدار شدم ديدم كه تموم اسباب بازي هات و پخش و پلا كردي و از اين كارت خيلي خوشحالي. و داشتي به زبون خودت آواز ميخوندي واسه خودت.      ادامه شيطنت هاي خانوم خانوما در ادامه مطلب ............                   حسابي آشپزخونه ناهيد جون و بهم ريختي وروجكه من ...
20 فروردين 1391

تولد يكسالگي وبلاگت مبارك عسله مامان

  پارسال در چنين روزي ، وقتي كه 9 روز مونده بود تا دنيا بياي ،مامان واست اين وبلاگ و درست كرد تا خاطرات قشنگ روزاي زندگيت و بنويسه كه هيچ وقت شيرينيش يادمون نره. الان يك سال از اون روز ميگذره و شما حسابي بزرگ شدي . بازم از خدا ممنونم كه تو رو به من و بابا داد تا هرچه بيشتر زندگيمون قشنگتر بشه.    هم من و هم بابايي عاشقتيم                 ...
20 فروردين 1391

واكر

مامان خيلي غصه داره خيلي خيلي خيلي . ديشب كلي گريه كردم . از بس همه ميگن چرا دخملت راه نميره ؟ چرا دندون در نياورده ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا؟ من هم ميدونم هر بچه اي يه طور بزرگ ميشه و يه كاري رو زودتر و يكي رو ديرتر انجام ميده،اما خب مادر هميشه دلش ميلرزه كه نكنه خداي نكرده چنان و چنين باشه. خلاصه كه دندون در آوردنت واسم شده آرزوي محال. هر شب خواب ميبينم دندون در آوردي و صبح با كلي ذوق توي دهنت و ميچرخم اما هيچ خبري نيست كه نيست. حتي ديشب رفتم برات واكر گرفتم كه زودتر راه بيفتي. همه ميگن بچه ما توي اين سن بود راه ميرفت. ملودي چقدر تنبله. خداجونم كاري كن زودتر هم راه بره هم دندون در بياره تا يكم دلم آروم شه و ديگران نمك روي زخمم نپاشن.   ...
16 فروردين 1391

عكسهاي اولين سيزده بدر ملودي _ خائيز

                عزيزم پارسال اين وقتا هم رفتيم سيزده بدر البته شما توي شكم مامان بودي. پارسال با دايي حامد ، بابا سعيد ، ناهيد جون و باباشي رفتيم چاهكوتاه. امسال دايي حامد كه با خانمش تبريز بود. ناهيد جون و بابا سعيد هم ميخواستن برن گناوه . من و شما و باباشي هم با دوستاي بابا و خانواده هاشون رفتيم خائيز اطراف باغ نرگسي بساطمون و چيديم . حدود 50 نفري ميشديم. شما هم مثل هميشه آروم بودي و اصلاً اذيت نكردي. در ضمن كلي هم خواستگار پيدا كردي . همه پسر مجردا بال بال ميزدن يه دقيقه بغلت كنن و آدم نبود كه بوست نكرده باشه. فسقل مني ديگه.  . خيل...
15 فروردين 1391