ملودیملودی، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

عكس

اين عكس ها مال  پنجشنبه است با مامانم ميخوام برم پارك بادي پارك شغاب نزديك خونمون كه بچه ها رو نگاه كنم    اينم ديشبه يعني جمعه ميخوام با باباشي و مامانم برم ددر ...
15 آذر 1390

آب پرتقال

عزيز مامان درست در 177 روزگي اولين باري بود كه آب پرتقال خوردي . واسه ات توي خونه آب پرتقال گرفتم كه خيلي هم دوست داشتي . اولش كه مك زدي تعجب كردي از مزه جديد و چشمات درشت شداما چند ثانيه بعد تند تند شروع كردي به خوردن . انگار ني توي دهنت بود ماشا الله در عرض 1 دقيقه همه اش و خوردي . نوش جونت مامانم . الان 2 شبه كه هر بار به ميزان 40  سي سي آب پرتقال ميخوري. آفرين فسقلي .    اينم عكس اولين آب پرتقال ملودي خانوم . البته يكمش و خورده بودي كه يادم اومد عكس بگيرم براي وبلاگت .  ...
15 آذر 1390

امان از دست ملودي .............. تشكر ويژه از باباشي

اول بايد توضيح بدم كه بابا عيسي ميگه من باباشي ملودي هستم براي همين ماهم باباشي صداش ميكنيم . عزيز مامان الان چند شبه كه ساعت 10 ميخوابه اما دقيقاً ساعت 4:30 صبح دوست داره بيدار شه . فقط هم بايد كسي پيشش باشه و گرنه جيغ و داد و گريه و هزار تا كولي بازي ديگه . در اين جا هست كه مامان ميگه امان از دست ملودي . آخه هلاك هستم از بيخوابي . دخمله شيطون چرا لالا نميكني ؟ چشمام زيرش گود رفته از بيخوابي . در همين لحظه سوپرمن خونه ما ،باباشي ظاهر ميشه و ملودي و نگه ميداره و به مامان ميگه تو بخواب من پيشش ميمونم . فقط خدا رو شكر كه اين جوجوي بلا ( به قول آرش خواننده ) پيش باباشي ميمونه وگرنه ديگه نميدونستم چه خاكي به سرم كنم . باباشي مچكريم . بابا...
15 آذر 1390

چيه خب ؟ دارم با ناهيد جونم حرف ميزنم

  ناهيد جون ( مامان ،مامان ملودي  ) با اينكه تهرانه روزي چند بار زنگ كه ميزنه با ملودي هم صحبت ميكنه . ملودي هم كه عاشق ناهيد جون . سريع لبخند ميزنه . امروز خودش هم گوشي رو گرفت تا بهتر صداي ناهيد جون و بشنوه و كلي خنديد .  ...
15 آذر 1390

اولين غذا

عزيز مامان قبلاً سرلاك خورده بودي اما اين اولين سوپي هست كه مامان برات درست كرد و خوردي توي سرويس قابلمه خودت  در 172 روزگي . نوش جونت  البته عزيزم بعد آماده شدن ميكسش كردم و بهت دادم كه خيلي دوست داشتي . آفرين به دخمل خوش غذاي خودم مواد لازم : جعفري خورد شده . گوشت ران مرغ . عدس . نودليت مرغ .خيلي كم نمك . هويج رنده شده . سيب زميني .  
15 آذر 1390

تغيير دكور

به خاطر اينكه ياد گرفتي غلط ميزني مجبور شدم ميزم بين مبلها رو بزارم كنار و برات پتو پهن كنم چون ميترسيدم سرت بخوره زمين پتو رو چهار تا انداختم و دورش بالش چيدم شما هم با خيال راحت ميري اين طرف و اون طرف   
15 آذر 1390

ملودي در جشن بادبادك ها

عزيزم به مناسبت روز جهاني كودك كنار دريا توي پارك شورا جشن بادبادك ها بود . هر سال در روز جهاني كودك جشن بادبادك ها هم برگزار ميشه توي بوشهر من و بابائي هم شما رو برديم . اونجا ديديم فاطمه دختر عمه ات هم با دايي امين اومده .  ملودي و فاطمه  الهي قربونت برم بادكنكت و دستت گرفتي 2 تا بادكنك برات خريديم با يه بادبادك ميكي موس البته بادبادكت و هوا نكرديم چون خودت نميتونستي دست بگيري زديم توي اتاقت  ...
15 آذر 1390

واي كه چقدر شكمو يي دخمل بلا

جرات نميكنم جلوت چيزي بخورم . پاي غذا كه ميشينيم از بس نگاه بشقاب ميكني و با هر قاشق از بشقاب تا توي دهن من نگاه ميكني كه عذاب وجدان ميگيرم و كوفتم ميشه . ميگم الهي بميرم دلش ميخواد بچه ام . صبحي نشستم يه كيك باز كردم بخورم . صداي پلاستيكش و كه شنيدي فهميدي خوردنيه شروع كردي دست و پا كوبيدن كه احياناً شما رو يادم نره . با اجازه شما تا نصفش و نخوردي رضايت ندادي . حالا من بيچاره تا ميومدم يه تيكه هم خودم بخورم همچين نگام ميكردي كه نگو انگار داشتم سهم تو رو ميخوردم . به خدا دوبار شكست گلوم ميدونم ديگه راضي نبودي ميخواستي همه رو تنهايي بخوري . مردم ميگن خدايا چيكار كنم بچه ام چيزي بخوره ما از ترس شما بايد بريم قايمكي يه چي بخوريم . حالا ...
15 آذر 1390