يه روز خوب و آخرين روز 10 ماهگي
ديروز جمعه بود و بابا شب مجلس داشت اما صبح كه از خواب بيدار شد گفت شب كار دارم اما الان كه بيكارم بلند شو ملودي رو حاضر كن بريم بگرديم . هواي بوشهر هم كه كاملاً بهاري هستش و همه جا سرسبز شده . حسابي بوي عيد مياد. ما هم تند تند آماده شديم و ساعت 10:30 دقيقه بود كه از خونه در اومديم . اولش رفتيم پمپ بنزين تا شكم ماشين بابايي رو پر كنيم آخه حسابي گشنه اش بود. ملودي توي پمپ بنزين : بعدش راه افتاديم . بابا گفت چي ميخواين براتون بگيرم گفتم هيچي اما خودش گفت بيرون رفتن مزه اش به خوراكي خوردنش هست . رفت و برامون آب ميوه و شكلات خريد . آها الان وازش ميكنم ...
نویسنده :
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
9:12